۱۳۹۱ دی ۱۵, جمعه

صنعت غذایی


جمعه صبح زود هست. از ساعت ۵ بیدار شده ام اما هیچ کاری نکرده ام و فقط کمی در تخت دراز کشیدم و احتمالا باعث بیداری چند باره ی تو شدم که این دو روز گذشته خیلی کار کردی و شبها که میای خانه خیلی خسته هستی و سر درد هم داری. از طرف دیگه من که تمام دو روز گذشته جز دانلود کتابهای کانت هیچ کار مفید دیگه ای نکرده ام و پریشب که با هم رفتیم ورزش کمی آلمانی گوش کردم که نسبتم باهاش مثل زبان پرتغالی شده بود.

از امروز باید آلمانی را شروع کنم و البته کتاب اشر را که خیلی سخت جلو میره و من هم تنبلی می کنم. شبها بد می خوابم و این موضوع خیلی باعث نگرانی تو شده. راستی یک کار مفید دیگه هم در دو شب گذشته انجام دادیم و آن دیدن فیلم مستند بود. پریشب یکی از مستندهای بی بی سی انگلیسی را دیدیم- که خیلی برای ما جالب نبود- درباره ی عربستان و خانواده ی سلطنتی آنجا اما دیشب فیلم Food, Inc را دیدیم که تعریفش را قبلا شنیده بودیم و درباره ی سلطه ی سرمایه داری و سازو کار آن در صنعت غذایی آمریکا بود.

داستان نخوابیدن و کیفیت بد خواب از یک طرف و خوابهای چپ اندر قیچی دیدن از طرف دیگه. پریشب خواب دیدم من و تو و مامانم کنار هم هستیم و من از تو و مامانم که در آشپزخانه هستید عکس گرفتم اما در عکس بی بی خدابیامرز هم کنار سینک ظرف شویی ناراحت و گرفتار ایستاده- البته ما می گفتیم بی بی هست اما در واقع عین مادر بود. یعنی انگار می دانستیم این آدم سالهاست که درگذشته اما در عکس در کنار ماست و در واقع (واقع خواب) نیست. انگار که روح رفتگان دایم با ماست و ما را چک می کنه. به هر حال کلافه و نگران و ناراحت بود. خواب عجیبی بود.

خب! برم چای را دم کنم که یواش یواش تو هم باید بیدار بشی و اماده ی رفتن. آب پرتغال، چای و بیگل با پنیر در دستور کار صبحانه ی کانتینتال امروز ماست.

هیچ نظری موجود نیست: