۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۱, دوشنبه

ای برادر کجایی



نمره ی ماه آوریل من در یک نگاه مردودی کامل هست. یک *ر* بزرگ. به هر حال که گذشت یک ماه تمام با اینکه بیش از دو هفته مهمانداری کردیم اما کلا کار مفیدی نکردم. 

اما از فردا که می هست باید برای خودم و خودمان کاری کنم. یک شروع درست و یک کار ماندگار باید آغاز بشه. می ماه تو هست و بنابراین ماه من. در می جز تولد تو قصد دارم می ننوشم جز به موفقیت. می ناب باید نوشید و این نمی شود جز به کار ناب.

دیروز با هم صبحانه رفتیم بیرون. صبحانه که نبود در واقع نهار. رفتیم خیابان کویین و سر از کافه ای در آوردیم آفریقایی. از آنجا من پیاده آمدم سمت بی ام وی و بعد خانه و تو هم با ترم رفتی لابلاس که کمی خرید کنی. من از تو زودتر رسیده بودم خانه که تو آمدی با چند کیسه خرید و کلی شاکی شدم که چرا تنهایی این همه بار را آوردی. من هم علیرغم بی پولی کامل نزدیک به ۱۰۰ دلار کتاب خریده بودم و پیشاپیش از دست خودم شاکی بودم.

خلاصه که عصر تو به شام و کیک درست کردن و کارهای خانه رسیدی و من هم کمی فقط کمی آلمانی خواندم و شب با هم فیلم برادران کوئن *ای برادر کجایی* را دیدیم که خیلی خوشم نیامد. انتظار بیشتری داشتم بخصوص از نوع روایت داستان که قاعدتا باید ادویسه ای تر می بود.

با مادر حرف زدیم و البته با عمو اعلا حرف زدم که گفت یک سر بهمون ظرف هفته های آینده خواهد زد. مادر گفت که مامان و امیر هم با خاله که هفته ی بعد بر میگرده عربستان و یک سر هم قرار بره ایران رفته اند نهار بیرون. خودش خیلی حالی نداشت و به همین دلیل مانده بود خانه.

وزنم بالا رفته. آلمانی از همه عقبترم. یک خط درس نخوانده ام. یک سطر رمان یا مقاله ی روز. یک کلام ننوشته ام. ورزش نکرده ام و خلاصه آوریل را واقعا شکسته و نابود تمام کردم. باید که شروع کنیم. از امروز و از فردا که ماه و روزگار جدیدی است. از فردا که روز دیگری است. با هم و به مهر و با نظم و امید.
 

هیچ نظری موجود نیست: