۱۳۹۱ فروردین ۳۱, پنجشنبه

Wvrst


پنج شنبه صبح سحر هست و بعد از مدتها بلاخره صبح زود بیدار شده ام. البته تمام این چند وقته که مامانم اینجاست شبها زودتر از ساعت ۱۲ نخوابیده ایم اما کمی هم به دلیل تنبلی و بی انگیزگی برای درس خواندن بوده که صبحها دیر بیدار میشدم.

امروز تو باید بری موزه و بعدش هم کلاس فرانسه. برای شب و شام با فرشید و پگاه در رستوران مرکاتو قرار داریم. فرشید خیلی دوست داشت که حتما مامانم را قبل از رفتن بیش از یکبار- شنبه شب با علی و دنیا مهمان ما هستند- ببیند و به همین دلیل این برنامه را گذاشتیم. من هم که بیکار و بی عار تمام روز را خانه خواهم ماند و وقتم را به بطالت خواهم گذراند. البته بهترین قسمتش این خواهد بود که با مامانم هستم اما اگر بخواهم درس بخوانم اون هم خوشحالتر میشه. اتفاقا دیروز هر چه اصرار کردیم که یا با تو عصر بیاد پایین برای ورزش و یاخودش اگر دوست داره کاری بکنه- فیلمی ببینه پیاده روی بره بره موزه و ...- نشسته بود خانه و حوصله ی هیچ کاری نداشت. همین باعث شد من و تو هم بمانیم خانه و من کمی آلمانی خواندم و تو هم کمی به کارهای برندا رسیدی که البته اگر رفته بودیم کتابخانه تمام شده بود و به همین دلیل تمام هم نشد. برای اینکه حوصله اش سر نرود نشستم و به همراهش سر ظهر یک فیلم دیدم به اسم فارگو از برادران کوئن که تا پیش از این ندیده بودم اما واقعیتش اینه که نه وقت فیلم دیدن سر ظهر را داشتم و نه حوصله اش را. اما گفتم بشینم و با مامانم این فیلم را ببینم شاید اون هم کمی روی فرم بیاد.

بعد از نهار تو و مامان کمی استراحت می کردید که من کارهایم را کردم که زودتر بروم سر کلاس آلمانی تا هم کتاب جدید را بخرم و هم ببینم دوشنبه چه کار کرده. وقتی خواستم برم دیدم مامان میگه من هم می خواهم بروم راه برم. وقتی رسیدم کلاس متوجه شدم کتابی که باید بخرم را روز اول به اشتباه خریده بودم و در خانه دارم. به تو که زنگ زدم که بگم رسیده ام گفتی که داری با مامانم میری ورزش و وقتی متوجه ی داستان شدی گفتی ما کتاب را برایت می آوریم و بعدش بجای ورزش میریم پیاده روی.

بعد از اینکه کتاب را آوردید گفتید که احتمالا تا بعد از کلاس من آن اطراف خواهید بود و قرار شد به تو زنگ بزنم. کلاس جدید چند دانش آموز- زبان آموز- جدید داره. اوکسانا، سوزی، تونی و اندرو هم از دو ترم پیش مانده اند و مارک و کندل و گئورگیوس هم از ترم قبل آمده اند. ترکیب خوبی شده. البته من اگر ترم اول شاگرد اول بودم و ترم دوم متوسط این ترم اوضاعم اگر درس نخوانم برعکس ترم یک خواهد شد. اتفاقا دلیل زود بیدار شدنم هم همین حس درس خواندن بود که دارم بهش بی توجهی می کنم.

بعد از کلاس که به شما زنگ زدم گفتید بعد از یک پیاده روی حسابی حالا منتظر من در رستوارن-ساندویچی Wvrst هستید و من هم آمدم و با هم یکی یک Wurst  آلمانی اصل خوردیم و تا برگشتیم خانه و با آمریکا حرف زدیم و مادر گفت که خاله برای امیر پول فرستاده تا به قول خودش بیزنس راه بندازه و خوابیدیم شده بود نزدیک یک صبح.
  

هیچ نظری موجود نیست: