۱۳۹۱ فروردین ۲۹, سه‌شنبه

نیاگارا



امروز سه شنبه هست و من تازه از تحویل دادن ماشین برگشته ام خانه. تو با مامانم پاستا با پستو برای نهار درست کرده ای و وقت نهار هست.


از شنبه بگم که رفتیم کرپ اگوگو و بعدش هم مامانم را بردم همان بغل تا کتابخانه ی مرجع تورنتو- رفرنس لایبرری- را ببیند. در راه برگشت به سمت ماشین بودیم که یادم افتاد مدتی است از ساعت پارکینگ ماشین گذشته تا رسیدم به ماشین دیدم که به سلامتی ۳۰ دلار جریمه شده ام. این هم اولین جریمه در کانادا. نکته ی جالب این بود که صبحش داشتم فکر میر کردم بهتره با توجه به کم پولی به کازالوما نریم که گران میشه و نرفتیم اما بلافاصله این جریمه که نصف پول ورودی بود را دریافت کردم.

به هر حال شنبه با رفتن به تواضع و دانشگاه ما که هم مامان برای مادر و خاله آذر چیزی بخرد و هم دانشگاه ما را ببینه تمام شد. غروب بود که برگشتیم خانه و شب با هم فیلمی دیدیم. یکشنبه هم تا کارهامون را کردیم و زدیم به راه شده بود پیش از ظهر. در یک هوای بارانی راه افتادیم و البته با بد اخلاقی و بغ و چغ واقعا بی مورد و بی دلیل مامانم. وقتی رسیدیم هتل بعد از ظهر بود اما نمای اتاقی که تو گرفته بودی به حدی زیبا و مشرف به آبشار بود که خلاصه حسابی حال و روحیه ی همه و مخصوصا مامانم را عوض کرد. کلا متاسفانه مامانم خیلی از همه چیز ایراد میگیره و نق و غر میزنه. کلا آدم راحتی نیست و از آن بدتر اینکه حتی با خودش هم تعارف داره و راحت نیست. امکان نداره ازش بپرسی مثلا چه غذایی میل داری و یا چه فیلمی ترجیح میدهی ببینی و ... هرگز جوابی جز این بده: هر چی خودت می خواهی. و وقتی هم بلاخره چیزی را انتخاب می کنی- حتی اگر خودش هم انتخاب کرده باشه- دایم ایراد میگیره و غر میزنه. این بار هم دم در موقع رفتن بی خود ترسید که من ماشینم بمالد به ماشینی که بیش از حد بیرون ایستاده بود و شد بهانه ی بدخلقی. خلاصه که هر چه از مامان و بابای تو ممکنه آدم بعضی اوقات جا بخوره از دست مامانم کاملا آدم کف می کنه. ضمن اینکه متاسفانه مامانم مودی هم هست و این کار را سختتر و بدتر می کنه. به هر حال رسیدیم اما نما و بعدش هم یک پیاده روی حسابی کنار آبشار و نهار در ساختمان کازینو حال همگی را جا آورد. تو که دایم سعی می کردی که فضا را خوب و عادی کنی و واقعا هم کلی کمک کردی تا اوضاع درست شد.

شب را در کنار هم در سوئیت خوبی که تو گرفته بودی با شراب و میوه و آجیل کنار پنجره نشستیم و گفتیم و نگاه کردیم تا دیگه از خستگی خوابمون برد. با اینکه بخصوص تو در دلت نگران کار بابات هستی اما سعی می کنی به روی خودت خیلی نیاوری. اما اتفاقا خیلی جایشان را خالی کردیم و جالب اینکه دیشب هم مامانم و هم تو خواب خیری برای کار بابات دیده اید که تعبیرش احتمالا اینه که فعلا با کمی صبر و حوصله باید تحمل کرد. 

دیروز صبح که دوشنبه میشد بعد از صبحانه ای که در هتل خوردیم کارهامون را کردیم و بعد از تصفیه حساب رفتیم دوباره کنار آبشار چون برخلاف روز قبل که هوا ابری-نیمه بارانی و خنک- اما عالی- بود هوا آفتابی بود. رفتیم در حاشیه ی شهر که به طور اتفاقی پارکی با دریاچه ای کوچک بود و کلی پیاده روی کردیم و بعد هم برگشتیم نزدیک آبشار و کنار یک باغ گل پارک کردیم و آنجا در بین گلها عکس گرفتیم و خلاصه مامانم خیلی شاداب و خوش شده بود که بیش از همه تنها و تنها بخاطر تو و برنامه ریزی های عالی بود که تو کرده بودی.

از آنجا به سمت شهرک Niagara on the lake رفتیم و در خیابان اصلی اش که خیلی ما را یاد شمال انداخت قدم زدیم و نهاری خوردیم و برگشتیم سمت تورنتو که تا رسیدیم شده بود ۷ عصر. مسافرت خوبی بود. آرامش بخش و بسیار ضروری. امروز هم بعد از اینکه ماشین را پس دادم چون تو و مامانم هم بیرون بودید با هم نزدیک خانه قرار گذاشتیم و همدیگر را در کافه اسپرسو دیدیم. چایی نوشیدیم و مامانم از بچگی من گفت که اهل باور کردن بسیاری از مزخرفاتی که به بچه ها می گویند نبودم و چقدر مریم برایم تن تن می خواند و ... و خلاصه خیلی از اینکه من و تو اینقدر با هم راحت و در یک مسیر هستیم باعث آرامش خیال اوست. چقدر از تو متشکر هست و چقدر خدا را شکر می کند.

در مسیر برگشت برایش چندتایی فیلم گرفتم تا این چند شب هم فیلم داشته باشه برای دیدن. دیشب *گوست رایتر* پولانسکی را برایش گذاشتم که دوست داشت.

از دیروز کلاس آلمانی من شروع شده که گفتن نداره که اصلا نخوانده ام و دوباره احتمالا ترم ضعیفی را پیش رو خواهم داشت مگر اینکه یک تکانی به خودم بدم- واقعا که!

تو هم داری بعد از سه جلسه غیبت میری کلاس فرانسه به سلامتی. پول کلاس تو را توانسته ایم بدهیم اما آلمانی من فعلا که هیچی. اتفاقا در این سفر هم بیش از آنچه که باید خرج کردیم و کلا با آمدن مامانم بخصوص پول غذای بیرون و رستوارن خیلی داده ایم و فعلا چیزی نداریم. هزینه ی ماشین و بنزین و پارکینگ هم که اضافه تر از آنی شده که فکرش را می کردیم. به هر حال خدا را شکر کم کم اما میرسه و آبرومون حفظ شده. اتفاقا امروز هم ۲۰۰ دلار اول تکس من برگشته بود که کمی خیالمون بابت پول ماشین برای سه شنبه ی بعد که می خواهیم مامان را به فرودگاه برسانیم راحت شد.

قبل از تمام شدن این پست باز هم می خواهم از این سفر خوب و لذتی که بردیم بخصوص با برنامه ریزی عالی تو بنویسم و تشکر کنم. قرار شد که با هم برای شب تولد تو به سلامتی بریم اولین مسافرت اینطوری خودمون دوتا.
 
     

هیچ نظری موجود نیست: