۱۳۹۱ فروردین ۱۹, شنبه

مامان



شنبه صبح هست و مامانم داره دوش می گیره و ما هم میز صبحانه را چیده ایم. دیشب بعد از اینکه تمام روز به خانه تکانی گذشت و همه چیز را مرتب کردیم رفتیم فرودگاه و مامان که یازده و نیم شب رسیده بود را برداشتیم و آمدیم خانه. با این جی پی اس که تو از کاستکو گرفته ای خیلی رانندگی در شهری که خیابانهایش را بلد نیستی راحته. 


تا خوابیدیم شده بود دو صبح. مامانم از اینکه پولی نداشته که برامون چیزی بگیره خیلی ناراحت بود اما با این حال یک گردنبند فیروزه ای بند چرمی قشنگ برای تو و برای من هم شکلات گرفته بود با دو تا گلدان کوچک کریستال به هر حال آنچه که می تواند بکند همین بود و خیلی هم مناسب و خوب. خلاصه که امروز بعد از صبحانه قراره بریم محله ی قدیمی "دیستیلری دیستریک" و شب هم مهمان خانه ی مرجان هستیم. خلاصه که قراره ویکندها را تفریح کنیم و در طول هفته کار و درس.

نکته ای که برایم جالب و البته نگران کننده بود این بود که همانطور که تو هر روز و اتفاقا دیروز خیلی درست و بجا بهم میگی که خیلی رفتارم عجله ای و عصبی شده است گفتن دقیقا همان جمله و تشخیص همان رفتارم توسط مامانم دیشب بود. بهم گفت که در ماشین بابت اینکه ممکنه مسیر برگشت به خانه را اشتباه رفته باشی عصبی شده بودی و ...


دیروز به تو گفتم که متاسفانه به نظرم میرسه که برخلاف گذشته اساسا آن آرامش درونی را از دست داده ام. دایما فکر می کنم- البته به درست- که از برنامه و کارهایم عقبم و همین باعث شده در یک آشوب و تلاطم درونی به سر ببرم و همین شرایط هم کاملا در رفتارم مشهود شده. باید کار کنم باید خودم را آرام کنم چون به قول مامانم با این کار ناخودآگاه باعث تلاطم و نگرانی تو هم میشم. کاملا درسته! به همین دلیل هست که الان مدتی است که من هم مثل تو معده درد و روده درد در هر شرایطی دارم. به قول بابات همه چیز به اعصاب بر میگرده.

هیچ نظری موجود نیست: