۱۳۹۱ فروردین ۱۸, جمعه

خرید برای مهمان


"گود فرای دی"  هست و تعطیله. مامانم امشب میاد و با ماشینی که دیروز رفتیم و برای این ویکند کرایه کردیم میریم دنبالش. هر دو داریم از خستگی و کمی هم سرماخوردگی وا میریم. با اینکه تازه ساعت 2 بعد از ظهر هست و اتفاقا کلی هم کار داریم اما از بس دیروز روز پر کاری داشتیم خیلی خسته ایم. دیروز پیش از ظهر ماشین را با بیمه تحویل گرفتیم که خب مسلما گرانتر از آنچیزی شد که می خواستیم. از ساعت 12 تا 8 شب هم از کاستکو به آی کیا و از آنجا به قسمت فروشگاههای ایرانی و بعد لابلاس و ... رفتیم و برای آمدن مامانم خرید کردیم و البته خریدهای معمول خودمان را. 

برای اولین بار بود که می خواستیم از پارکینگ خودمان استفاده کنیم که وقتی رسیدیم خانه متوجه شدیم یک بابای دیگه ای ماشینش را جای ماشین ما گذاشته. خلاصه که مجبور شدیم در قسمت ویزیتور پارک کنیم اما تا معلوم بشه چه خبره من یک ساعتی را پایین ایستاده بودم و تا آمدم بالا و شروع کردم به بستن و سوار کردن کمدی که از آی کیا گرفته بودیم و تقریبا کار را تمام کنم شده بود نزدیک یک صبح که دیگه هر دو فقط خودمان را به تا تخت کشاندیم و نفهمیدیم که چطور خوابیدیم.

صبح هم بقیه ی کارها را کردیم و ساعت 11 با ریک و بانا در منزلشان قرار داشتیم تا درباره ی خرید آپارتمانشان و اجاره کردنش توسط ما حرف بزنیم. در واقع در حال حاضر فرقی برای ما نخواهد کرد اما احتمالا بعد از چند سال وقتی که بخواهند بفروشندش ما هم درصدی از سود وام بانکی را از آنها ئس می گیریم که خودش کمک بزرگی خواهد بود.

الان هم تو داری لباسها را جا به جا می کنی تا عصر آنهایی که اکثرا هم مناسب و برخی نو هم هستند و نمی خواهیم ببریم برای "چرتی". من هم باید جارو و تمیز کاری کنم. خلاصه که با کمی سرماخودرگی و خستگی البته زیاد کارها را پیش می بریم تا به سلامتی شب که بریم فرودگاه.

دیشب که با مامانم و مادر حرف میزدیم شوق سفر و دیدن ما در صدای مامانم حسابی مشهود بود. مادر هم می گفت مامانت خیلی بابت شرایط خودش و بخصوص امیرحسین خسته است و خیلی به این سفر نیاز داره. می گفت باز هم با امیر ساعتها حرف زده که فکری به حال خودش بکنه و من و بابک را برایش مثال زده که در جواب گفته آنها شانس آورده اند و درضمن هم کار بخصوصی نکرده اند. واقعا که چقدر جای تاسف داره!


احتمالا فرداشب میریم خانه ی مرجان که هم مامان آنها را ببینه و هم علی و دنیا را که می آیند. در طول روز هم چون ماشین داریم جایی نزدیک خواهیم رفت. خلاصه که تو خیلی اصرار داری به مامانم خوش بگذره. من هم اصرار دارم که به درسها و کارهایمان هم برسیم. تا ببینیم چطور میشه دوتا کار را با هم جلو برد. تا اینجا که درسی نخونده ایم و کاری نکرده ایم. تو کارهای برندا را داری و من هم آخرین برگه های دانشجوهایم را باید تصحیح کنم که در مجموع خیلی راضی کننده نبوده اند.
 

هیچ نظری موجود نیست: