۱۳۹۱ اردیبهشت ۲, شنبه

جدایی فریبا از نجمی



پنج شنبه شب مهمان فرشید بودیم در مرکاتو که به قول خودش می خواست دختر عمه اش را دعوت کنه. تو بعد از موزه به خانه برگشتی تا دمی زیره که مامانم برای نهار درست کرده بود را دور هم بخوریم و بعدش هم قرار بود بری کلاس فرانسه که خستگی مانع شد و نرفتی. من هم در این چند روزه مطلقا هیچ کار مفیدی از هیچ رقم انجام نداده ام. اصلا هیچ کاری انجام نداده ام چه مفید و چه غیر مفید. بهترین فرصت بود برای کمی آلمانی خواندن یا مقاله و کتاب غیر درسی ورق زدن که با تنبلی و البته از پنج شنبه شب سرماخوردگی و بیحالی از دست رفت.


جمعه هم تمام روز را در خانه بودیم. البته سرظهر مامان با بانا برای یکی دو ساعت رفتند سن لورنز مارکت که یک بازار تولید به مصرف کوچکی هست در مرکز شهر. تو برای تصحیح برگه های دانشجویانت خانه ماندی و من هم طبق معمول این دو هفته پای اینترنت وقت تلف کردم.


بعد از ظهر با مامان دو تایی رفتیم کمی پیاده روی در محله های نزدیک خانه. تو هم که به هوای برگه تصحیح کردن ماندی خانه تمام مدت را با خاله فریبا که تازه از ایران به سوئد برگشته صحبت کرده بودی سر موضوع جدایی اش از نجم الدین- عمو نجمی- که برامون خیلی عجیب بود. قرار بود از دو هفته سفر به اروپا یک هفته بریم سوئد پیش آنها که تصمیم به جدایی گرفته اند. البته خاله این تصمیم را گرفته و به تو گفته که مشکل مربوط این ایام و این دوران نیست از روز اول چنین بوده و هر چه سعی کرده طرف را کمی از انقباض شدید نسبت به هر مسئله ای و بخصوص از شدت نارسیسیست بودن در بیاره نشده. خلاصه که برنامه ی ما به اصرار خاله سر جایش هست اما تاکید داره که اصلا نگران شرایط اون نباشیم.

من هم البته یکی دو ساعتی با رسول اسکایپ کرده بودم که کلا تغییری در وضعیتش هنوز ایجاد نشده اما از هفته ی آتی که وقت پلیس داره و گرفتن کارت اقامت موقتش آنجا شرایط کمی بهتر خواهد شد.

دیشب دور هم با ناچاسی که تو درست کرده بودی و بطر کیانتی که داشتیم و فیلم لبه ی بهشت فاتح آکین که من و تو در سینما دندی سیدنی دیده بودیم و برای مامان از گوته گرفته بودم شب خوشی را سه نفری در کنار هم داشتیم. امشب هم قراره بچه ها برای دیدن مامان بیایند شام اینجا. علی و دنیا، فرشید و پگاه. فردا صبح هم برای برانچ مرجان و کامران را به هات هاوس دعوت کرده ایم که هم مامان را دوباره ببیند و هم مامان را به هات هاوس و صبحانه ی معروفش برده باشیم. البته شرایط مالی تقریبا صفر مطلقه. دیروز مامان می پرسید امکان داره برایش کمی پول به حسابش بریزم- چند روز زودتر از معمول- که گفتم حتی ۱۰۰ دلار هم پول نداریم. اما خدا بزرگه و حتما درست میشه.
 

هیچ نظری موجود نیست: