۱۳۹۱ اردیبهشت ۸, جمعه

کمربندها را ببیندیم



چهارشنبه تنها کار مفیدی که کردم رفتن به کلاس آلمانی بود. تو هم کمی به کارهای خودت در خانه رسیدی و شب هم با هم فیلم ایرانی سعادت آباد را از روی اینترنت دیدیم که باعث تاسف بود. واقعا که به قول آن منتقد عوضی ایرانی که اکثر حرفهایش مزخرفی بیش نیست اما این یکی خیلی درسته که سینمای ما فقط ادای سینمای غرب را در میاره- مسلما نه همه اما اکثر قریب به اتفاق.


پنج شنبه هم تمام روز را به بطالت به هوای آلمانی خواندن و درس خواندن گذراندم تا بعد از ظهر قبل از اینکه تو از موزه برگردی. رفتم و برای مامانم پول ماهیانه اش از حواله کردم و کته ای درست کردم تا وقتی تو برگردی با خورش فسنجانی که داشتیم بخوریم. عصر هم تو گفتی میری ورزش و من هم که چند کیلو چاق شده ام- از بی تحرکی و چرت و پرت خوردن- گفتم میرم پیاده روی. رفتم تا بی ام وی که اتفاقا برخلاف سه شنبه که هیچی نداشت و ثمره ی رفتنش یک جریمه ی ۴۰ دلاری بود یکی دوتا کتاب خوب داشت که گرفتم. نکته ی جالب این بود که وقتی از بانک بر میگشتم خانه یک سر رفته بودم ایندیگو که دیدم یک کتاب جالب جدید از ژیژک آورده بود و بعد از اینکه چک کردم دیدم که کتابخانه های دانشگاه هم ندارند. خلاصه که کتابفروشی زیر پله ای سمت بی ام وی داشت و گرفتمش.


شب هم دوتایی با هم فیلم The Vow را دیدیم که بلاخره یک فیلم کاملا هالیوودی البته با داستانی جالب بود. مامانم از روزی که رفته هنوز زنگ نزده. تلفنش کار نمی کنه و کار من شده برای اون پیغام گذاشتن و مادر هم پیغام اون را به ما دادن. دیروز هم که برایش پول فرستادم هر چی سعی کردم خبردارش کنم که باز هم داستان ماه پیش تکرار نشه که امیرحسین تمام پول را برداشته بود و رفته بود اما نشد.


امروز صبح هم بعد از اینکه کلی با هم دیگه در تخت حرف زدیم و انرژی گرفتیم. بعد از صبحانه رفتیم خیابان کینگ تا ببینیم داستان این قبض جریمه چی میشه که آخر سر تصمیم گرفتیم وقتمون را بخریم و بیخود کار را به دادگاه و ... موکول نکنیم. پرداختش کردیم رفت. پیاده تا ایتون سنتر رفتیم و یک پیتزا با هم شریک شدیم برای نهار و یک ظرف هم برای گرم نگه داشتن غذا- برای این چند ماه که کتابخانه قرار بریم- از کندین تایر گرفتیم و برگشتیم خانه.

عصر هست و تو قراره بری یک سر آریشگاه پگاه تا کمی موهایت را که نامنظم و نادرست زده بود درست کنه. من هم می خواستم که آلمانی بخوانم و کمی هم برنامه ریزی کنم که از دوشنبه استارت درس را بزنم که دیگه خیلی خیلی عقب افتاده ام.

فردا شب قراره با بچه های دانشگاه بریم بیرون. سنتی و انا و جیو که احتمالا سال آینده را در دانشگاه نخواهند بود با مایانا هم قراره بیاد. نمی دانم او هم با کریس به آمریکا میره یا نه. خلاصه که قراره ما بچه های هم ورودی سال قبل دور هم جمع بشیم. ما هم که با هم خواهیم رفت.
 

هیچ نظری موجود نیست: