۱۳۹۱ اردیبهشت ۳, یکشنبه

داستانی برای ایوا



دیشب با آمدن بچه ها یک ساعت دیرتر از زمانی که قرار بود بیایند مهمانی از ساعت ۹ شروع شد. فکر کنم به مامانم خوش گذشت چون به هر حال بچه های فامیل را میدید. علی گفت که با ماشینش تصادف کرده و رادیات ماشینش که به دیوار زده سوراخ شده. خلاصه داشت از فرشید راهنمایی می خواست. ما هم که قبض جریمه هفته ی پیش را می خواستیم بپردازیم هر چه کردیم نشد و دایم پیغام میداد که این قبض پرداخت شده. خلاصه که نمی دانم چه شده اما امیدوارم بعدا دردسر نشه. خلاصه که شب خوبی شد و با چند مدل غذا و دسر که تو درست کرده بودی به همگی خوش گذشت.


امروز هم برای برانچ مرجان و کامران را دعوت کرده بودیم به هات هاوس که آنها هم تا رسیدند تقریبا شده بود ساعت یازده و موزیک هم تازه راه افتاده بود که بسیار هم جاز دلنشینی بود. مرجان چندین بار تشکر کرد و بخصوص از اینکه به کامران اینقدر خوش گذشته خوشحال بود.

نکته ی جالب این بود که علی به مرجان درمورد ماشینش یک داستان دیگه گفته بود و خلاصه معلوم شد که به احتمالا به اون دروغ گفته. اتفاقا همین نکته باعث شد بعد از ظهر که مرجان ما را تا در خانه رساند و تصمیم گرفتیم سه نفری بریم و کمی از هوای خنک اما آفتابی با قدم زدن لذت ببریم مامان داستانی را از منصور و فریده تعریف کنه که کلی باعث تعجب ما شد. اینکه یک روز به ایوا همسر اول منصور، خاله اقدس خدا بیامرز و خودش می گویند هما کسی است که میاد به منصور سر میزنه که ایوا را که با مامان همکار و دوست صمیمی بوده است فریب بدهند تا فریده که آن موقع باهاش مخفیانه رابطه داشته شناخته نشه. خلاصه که خودم هم چندتا چشمه ازشون دیده بودم اما اینکه علی هم اینقدر از حالا دروغگو دربیاد خیلی ناراحت کننده است. با اینکه بچه ی خوبیه اما به هر حال به قول همه بچه است.

خلاصه پیاده روی خوبی رفتیم و تا برگشتیم خانه تو و مامان با بانا و مشاور ملکی شون رفتید یکی از واحدهای بالا را ببینید که خیلی هم مناسب نبوده و من هم خانه را مطابق یکشنبه ها تمیز کردم. برای مامان یک فیلم دیگه ی آلمانی که از گوته گرفته بودم گذاشتم که خیلی دوست داشت و حالا هم منتظریم تا مامان بعد از دیدن این برنامه ی احمقانه ی ایرانی های سان ست که دنبال می کنه و تو که داری برگه های دانشجویانت را تصحیح می کنی شام بخوریم و برای مامان فیلم *کارنج* آخرین اثر پولانسکی را بگذارم که من و تو در سینما دیده ایم.

به سلامتی فرداشب آخرین شبی است که مامان اینجاست و بعد از اینکه سه شنبه ظهر پرواز کرد من و تو باید برگردیم سریع مرکز شهر برای گرفتن ویزای فرانسه مون و بعد هم چون ماشین داریم بریم دوباره اون سر شهر برای خرید از کاستکو. قراره که حقوقمون تا آن روز واریز بشه. امیدوارم که این طور بشه که بتونم به مامان ۵۰۰ دلار ماهیانه اش را همینجا بدهم.
   

هیچ نظری موجود نیست: