۱۳۹۰ مرداد ۹, یکشنبه

ماه یگانه


دیروز صبح بعد از اینکه کمی در تختخواب به مثال روزهای مشابه با هم گپ زدیم برای صبحانه رفتیم "هی لوسی" و البته من بابت اینکه هنوز سختگیری به خودم را شروع نکرده ام راضی نبودم. اما به هر حال بخاطر اینکه روحیه ی تو هم خوب باشد گفتم بریم. بعد از صبحانه من رفتم کتابفروشی های دست دوم اطراف و تو هم رفتی خرید برای خانه و خانه.

در راه بودم که مرجان زنگ زد و گفت که به مناسبت آمدن پدرش - دکتر امامی- امشب چند نفر از فامیل هایش را دعوت کرده و گفت که دنبال ما خواهد آمد عصر برای شام. خلاصه قرار شد بریم. تو رولت درست کردی و من بطری شراب سفید "اوستر بی" گرفتم و بعد از رفتن به کتابخانه آمدم خانه.

تو هم با سارا طباطبایی دوستت که از چند روز قبل برای خداحافظی قرار داشتی که به کافه ای بروید و یک ساعتی را بنشینید. سارا قراره حالا که پاسپورتش را گرفته برای کار بره آمریکا که مادر و پدرش هم هستند. خلاصه تا تو برگشتی و کارهامون را کردیم مرجان هم آمد دنبالمون و رفتیم خانه شان.

شب بدی نبود و من و تو از پدر مرجان خیلی خوشمان آمد و متوجه شدم که چقدر با ایران خانم فرق داشته و برای همین کارشون به جدایی کشیده. یک زوج دیگه ای هم آنجا بودند با پسر یکساله شان که شب ما را تا نزدیک خانه رساندند. منصور، الهام و پسرشان ایلیا با خانمی که متوجه نشدم فامیل مرجان بود یا دوستش. به هر حال شب خوبی بود و تا دیر وقت نشستیم و گپ زدیم.

امروز هم بعد از اینکه حسابی خوابیدیم- در سکوتی که تنها یکشنبه ها اینجا وجود داره- خانه را تمیز کردیم و بعدش با خاله فریبا یک ساعتی اسکایپ کردیم و من علاوه بر گرفتن چندتا نرمش بابت کمر دردم کمی هم درباره اوضاع و احوال سوئد بعد از کشتار وسیعی که در نروژ اتفاق افتاده حرف زدم.

امشب هم قراره با چند نفر از دوستان SPT به محله ی ایتالیایی ها برای شام برویم. عدنان با دوستش که از آمریکا آمده میاد. جیو و دوست تو از دانشگاه تورنتو، گرتا با دوستش. قرار بود آنا هم بیاد که تماس گرفت و گفت نمی تونه.

تازه از بیرون آمدیم. برای خرید کاهو و یکی دوتا چیز دیگه رفته بودیم و اینکه لثه ی تو چندتایی آفت زده و رفتیم داروخانه که دکترش گفت آب نمک کافیه. قهوه ای خوردیم و کمی راجع به آینده حرف زدیم. راجع به اینکه چقدر خوبه اگر تو چندتایی از درسهای "تاریخ هنر و پژوهش هنر" از دانشگاه یورک و یا تورنتو به عنوان مهمان برداری و کمی به این حوزه که همواره حوزه ی مورد علاقه ات بوده بپردازی.

خلاصه که آخرین روز جولای در حال تمام شدن است. این همان ماهی است که با رفتن ما به خارج از شهر در روز تولد من آغاز شد، روز کانادا. ماهی که بعد از چند صد سال دارای پنج جمعه و شنبه و یکشنبه بود. ماهی که قرار بود من دوتا از مقالاتم را تحویل بدم. ماهی که قرار بود نه تنها ماه تولد که ماه تحول من باشد.

اشکال دارد اما تمام نشده. باید شروع کرد. داستان گرفتن "جلوی ضرر" است. اما اگر اراده ای باشد و کاری شروع شود. خلاصه که ماه یگانه رفت و من در جا زده ام. اما می توان از ماههای یگانه ی پیش رو آغاز کرد. ماهی که از فردا آغاز می شود؛ آگوست.

هیچ نظری موجود نیست: