۱۳۹۳ فروردین ۲۰, چهارشنبه

"عمق فاجعه"

نزدیک یک بعد از ظهر هست و در کرما نشسته ام به هوای تصحیح برگه های امتحانی که دیشب تا حدود ساعت ۱۱ شب در یورک سر جلسه جای خودم و تو بودم. امتحان بد برگزار نشد اما چند نفری از این TA ها کلا آمده بودند پارتی. خصوصا آن یکی که ریش و نگین دماغش با تیپی که میزنه و از همه جالبتر بوی ویسکی که همیشه میده معجونی را ساخته که معلوم نیست چی از توی کلاس هایش در میاد. تمام مدت یا تلوتلو خوران بیرون از محوطه ی امتحان نعشه کرده بود و راه میرفت یا داشت به دانشجوهای دخترش که سر و شکلی داشتند در انتهای سه ساعت امتحان رهنمود میداد. جدا از آن، یک دختری هم بود که خیلی عصبی و شاکی میزنه و همان اول جلسه گفت من میدونم از کی باید تقلب بگیرم و البته تا انتهای کار در حال حرف زدن با یکی دو نفر دیگر از TA ها بود و در حال خوردن و خندیدن سر میز امتحانی بچه ها که بیچاره ها داشتند زور میزدند برای جواب دادن به سئولات. افتخار همراهی بخشی از دانشجویان به بیرون از سالن و سمت آبریزگاه هم به بنده بیش از سایرین میرسید چون با یکی دو نفر دیگه از همکاران متوجه بودیم که سر جلسه ی امتحان هستیم و نه پارتی.

در راه برگشت با مامانم تلفنی حرف زدم و خیلی بابت تلفن آخر و نق و اعتراض های بیجایی که خودش تاکید داشت کاملا احمقانه و نادرست بوده عذرخواهی می کرد. خدا را شکر حالش خوبه و آنجا بهش خوش می گذره. می گوید بهتر از این نمیشد و خیلی راضی است از وضعیتش. اوضاع ایران هم مثل سابق تعریفی نداره و دیروز تو کمی با بابات جدیتر حرف زده ای و گفته ای که با جدی نگرفتن بدهی اش به دوست خاله سوری همه را در مخمصه قرار داده و گفته بهت که حتما در اولین فرصت ماشینش را می فروشد. گفته که مشتری برای MDF هایش پیدا شده و به همین دلیل تا دیروز دست دست می کرده.

امروز صبح بعد از اینکه تو را رساندم و آمدم به کرما تازه متوجه شدم که پروسه ی تصحیح برگه ها بخصوص با این شیوه ی احمقانه ی ثبت در اکسل برای هر دانشجو بطور جدا گانه و بعد تهیه ی یک لیست کامل و دوباره کاری و ... بیش از دو سه روز وقت خواهد گرفت. برای منی که منتظر بهانه بابت درس نخواندن بودم شاید خیلی خبر بدی نباشه اما واقعیتش اینه که می دانم دارم وقت و روزگارم را به راحتی تباه می کنم.

اما دوست دارم تا قبل از ترک اینجا به سمت خانه- از بس خسته ام از دیشب و کمی گیج بابت شیوه ی جدید تصحیح برگه ها و نیاز به خلوت خانه دارم- گفتم شاید بد نباشه که بعضی از کامنت هایی که پای استتوس فیس بوکم- که دیروز اینجا هم تکرارش کرده بودم- دوستان گذاشته اند را اینجا برای ثبت در تاریخ بگذارم. به قول رسول در مسیجی که بهم داد همین کامنت ها بخودی خود نشان از *عمق فاجعه* داره.

این از مهندس جوان جمع- آینده ی مملکت- علی برادر پونه گفته:

 Fear not my cousin, I got a gift for you
you can convert all of your cassettes to MP3 now not only you can listen to them but they will be conserved

آنت مدرس علوم اجتماعی دانشگاه سیدنی که هم ریشه ای ایرانی داره و هم هیچ مقاله و کتابی نداره نوشته:

Hi Arash, put a posting on FB asking if anyone has an old cassette player to donate - otherwise see if there is a sound museum that might be able to help... Worth a try

ایوانا همسر دین هم به شوخی و جدی پیشنهاد داده:

 Hey. We have it in Sydney. Just drop by 

هیچ نظری موجود نیست: