۱۳۹۳ اردیبهشت ۱, دوشنبه

تست برای فردا

دوشنبه ۲۱ آوریل را داریم پشت سر می گذرایم در حالی که من تازه از اپل برگشته ام و لپی که مشکلش تنها سنگین شدن بود رو به راه شده و تو هم داری تست میزنی برای امتحان فردا. من هم یک دور امروز بعد از اینکه صبح تو را رساندم شرکت و رفتم کرما تست ها را زدم و بعید می دانم مشکلی برای فردا داشته باشیم.

به امید خدا از فردا که این امتحان را بدهیم باید برنامه های درسی ام را برای جبران مافات استارت بزنم. البته اگر مسايلی مانند تکست دیشب امیرحسین که باعث شد از ساعت ۲ تا ۵ صبح بیدار بمانم و تمام روز را بابت خستگی از دست بدهم پیش نیایند و یا من بتوانم بهتر از پس این کارها و حرفهای آزار دهنده بربیام و کنترلشان کنم.

دیشب قبل از خواب و بعد از دو هفته که به عمد به مفت خور اعظم تکستی نزده بودم- بعد از داستان تلویزیون کابلی مامانم و پولی که داده و مفت خور اعظم خورده و عربده هم می کشه- بهم تکستی زد که حالت چطوره و من هم ازش پرسیدم داستان چیه و جواب داد من اطلاعی ندارم و از مامان بپرس. بعد از اینکه گفتم طرف اینها را به من گفته این جواب را داد:

That's not the whole story plus I don't care anymore I'm at work and I don't want to talk about this she's almost 70 and im not going to let her play with my life that's her problem she's need to fix it some how I have my own problems to fix

خیلی ناراحت شدم اما به توصیه ی تو جوابی ندادم. تنها می خواستم بهش بگم که روزگار و زندگی با آدم همانی را می کند که آدم با دیگران کرده و بنویسم what goes around, comes around اما فکر کردم بهتره به توصیه ی تو گوش کنم. واقعا که برای خودش و خودم متاسفم و البته بیشتر از همه مامانم را مقصر می دانم که علیرغم اینکه ده بار بهش تاکید کردم کارهایش را بکند و بعد جابجا شود دوباره مثل تمام زندگی اش فرار از مشکلاتش کرده و هرگز مسئولیت کارهایش را نپذیرفته. خلاصه که اعصابم را بهم ریخت اما تصمیم گرفتم که همگی را به حال خودشان بگذرام و خصوصا خودم را از این حماقت ها رها کنم.

تو هم که شنبه تقریبا تمام روز درگیر تلفن با تهران بودی بابت هیچی و دعواهای بین مامان و بابات و جهانگیر و وضعت کمتر از من نیست. خدا را شکر گویا عمل تعویض *پیس میکر* اش خوب بوده و امروز رفته خانه. البته ضعیف شده که طبیعی است.

اما فردا که به سلامتی صبح ساعت ۸ باید اسکاربرو باشیم و باید یک ساعتی زودتر از خانه بزنیم بیرون. فکر کنم به امید خدا تا ظهر کارهامون به سلامتی تمام بشه و از انجا تو باید بروی سر کار و من هم کارهایم را بکنم برای شروع زندگی درست و درس و زبان از چهارشنبه.

امرزو ۲۱ بود و اول اردیبهشت. ماه تو و به همین دلیل ماه من.
دوستت دارم. بهت گفتم که پاسپورتی که به سلامتی بگیریم بهترین هدیه و کادوی تولد تمام دوران زندگی ام بوده و احتمالا خواهد بود. همه چیزم تویی و همه چیز را از تو دارم.
ممنون   

هیچ نظری موجود نیست: