۱۳۹۳ فروردین ۲۴, یکشنبه

مهمانداری با جیب کاملا خالی!


تازه من را به کرما رساندید و با هم- با فرانک و کیمیا- رفتید یورک دیل و کاستکو و یکی دو جای دیگه که آنها می خواهند خرید کنند و سوغاتی بگیرند. امشب ساعت ۱۲ تاکسی برایشان گرفته ای تا به فرودگاه بروند و به سلامتی راهی جمهوری دومنیک شوند برای ۱۰ روز تعطیلات که شهاب هم از آلمان راهی آنجا شده است. هر دو خسته ایم و خیلی خیلی بی پول اما خدا را شکر از پس مهمانداری بر آمده ایم و می ماند هفته ی بعد که خدا بزرگ است و نمی دانم چطور جلو می رود تا روز حقوقمان که هنوز مانده.

دیروز برای اینکه هم از ناراحتی تو و خودم کم کرده باشم و هم کمی به مهمان ها حال داده باشم پیشنهاد کردم که برویم نیاگارا. خیلی بهشون خوش گذشت خصوصا کیمیا که حسابی از دیدن خیابانی که برای بچه ها هست ذوق کرده بود و کلی هم سر به سرش گذاشتم و فکر کنم همانطور که خود فرانک گفت اصلا تصور چنین جایی را نداشتند. نهار هم بعد از اینکه ۵۰ دلار بنزین زده بودیم شد ۸۰ دلار که تمام مدت نگران بودیم که کردیت به مشکلی نخورد چون برای بنزین که دوبار تلاش کردم و پرداخت نشد. اما خدا را شکر خوب رفت جلو. در راه برگشت هم از نایاگرا-آند-لیک برگشتیم که آنجا را هم ببیند و یک ساعتی هم با تهران و در راه با مامانت تلفنی در ماشین حرف زدیم و سر حالش آوردیم که خیلی حوصله نداشت اما آخرش حسابی صداش بهتر شده بود.

شب هم کمی کیمیا برامون رقص های مختلفی که در مدرسه رقص یاد گرفته بود را اجرا کرد و دلبری از تو و من و از آنجایی که خیلی خسته بودیم پیش از ۱۱ خوابیدیم. اما بچه هست و ذوق سفر داره مثل روز قبل از ساعت ۶ صبح بیدار بود و خلاصه ما هم دیگه نتونستیم درست بخوابیم.

الان هم که پیش از ظهر هست و من کمی کمر درد دارم و خسته ام و تو هم خیلی انرژی نداری و قراره که تا شب با آنها دنبال کارهای خریدشون باشی و بعد هم که دور هم جمع خواهیم شد و شامی خواهیم خورد و به سلامتی حدود ۱۲ آنها راهی فرودگاه می شوند و از فردا من و تو با کلی خستگی هفته را به سلامتی شروع می کنیم. باید این هفته برگه ها را تا نیمه ی هفته تمام کنم و بعد هم بشینم پای درس و عصرها هم که باید شروع به خواندن قوانین و تاریخ کانادا برای امتحان سه شنبه ی بعدی بکنیم.
  

هیچ نظری موجود نیست: