۱۳۹۳ فروردین ۱۴, پنجشنبه

بدر کردن سیزدهمین روز

خب به سلامتی تا کمتر از سه ماه دیگه تو ۳۵ ساله و من ۴۰ ساله خواهم شد. یعنی برای من به اولین قدمهای سراشیبی خواهیم رسید. اما عدد و کمیت هرگز تعیین کننده ی مسیر زندگی ما و من نبوده. متاسفانه کیفیت هم با توجه به پیوند وثیقی که با کمیت دارد اینگونه در حال آسیب خوردن شده و باید فکری به حالش کنم. به همین دلیل و با اینکه می دانم تا پیش از این بارها و بارها پیمان بسته ام که دیگر اینگونه نباشم و غافل و اینجا اینگونه ننویسم و تکرار مکرر نکنم و می دانم که پیمانه شکستم اما تصمیم دارم که اینبار روش دیگری به کار برم. هیچ روزی را به پایان نباید برد مگر با خواندن چیزی تازه، دیدن و شنیدن قطعه ای بدیع و تجربه ای ناب چه در عرصه هنر و چه در عرصه ی اندیشه و سیاست و ... خلاصه که حداقل یک کار تازه هر چند کوچک.

و اما از دیروز می گویم در حالی که اکنون اینجا در کرمای دانفورد بعد از رساندن تو به تلاس نشسته ام و ساعت هنوز از ۹ و نیم نگذشته است. دیروز بعد از دیدن دو تا فیلم و یک مسابقه فوتبال و کمی تمیزکاری خانه و ... با اینکه روزی کاری و وسط هفته بود اما هیچ کار بخصوصی نکردم و حتی مصاحبه ی نیمه تمام با مجهتد شبستری را به سر انجام نرساندم اما تو که از سر کار سر وقت به خانه رسیده بودی برای رفتن به پارک و سبزه ی سیزده را در پای درخت تو گذاشتن و دعاهای خوب در روز سیزده بدر کردن، روزم را زیبا کرد. کلی دعا کردیم و کلی چیزهای خوب برای همه و خودمان آرزو کردیم و امیدوارم که سلامت و طول عمر و کیفیت زندگی شامل حالمان شود. نمی خواهم از حس عجیب سبزه پای درخت تو گذاشتن بگویم که حالم را دگرگون و احوالم را خراب می کند هر چیز اینگونه ای امسال. می خواهم بگویم که امسال سال سرنوشت ماست و باید پلی برای بهتر کردن آینده مان باشد به امید خدا.

اتفاقا دیروز تو تصمیم گرفتی که دو سهم از سهام تلاس برای خودمان بگیری که تنها ماهانه ۶۰ دلار از حقوقت را شامل می شود و شاید در آینده معلوممان کند که هر چند کوچک اما چه تصمیم بجایی بوده. این هم از کاری تازه هر چند کاملا متفاوت.

فردا اما آخرین روز کلاس و آخرین جلسه ی تدریسم در این سال تحصیلی خواهد بود به سلامتی. البته هنوز امتحان و تصحیح برگه ها و ... مانده اما دیگر داستان جمعه های امسال تمام میشود. سال بدی نبود. هر چند کلاس هایم می توانست بهتر جلو رود و هر چند بچه ها بیشتر می توانستند بیاموزند و من هم از آنها. تجربه ای شد برای سالهای آینده و البته نشانی از سختی های بیشتر پیش رو دارد با این نسل کم علاقه و متوجه به چیزهای دیگر و احتمالا روشهای نو که در غیاب آنها امروز کار به مشکل بیشتر می خورد.

خب! کمتر از سه ماه مانده و من می خواهم تا آن زمان مقالات نا تمام و شروع نشده را بجایی برسانم. ورزش و زبان و ... را شروع کنم و در کنار تو و با تو از زندگی لذت بردن را برای این نیمه ی دوم آغاز.

هیچ نظری موجود نیست: