۱۳۹۳ اردیبهشت ۹, سه‌شنبه

زوال کامل مملکت

یک روز تمام بارانی و سرد و من منتظر نشسته ام تا تو به سلامتی از سر کار برگردی و چند ساعتی با هم و در کنار هم بهترین لحظات و دقایق امروزم را سپری کنم. اینکه با تو بودن برای من بهترین است و در انتظار آمدنت به خانه هستم ربطی به تمام کارهایی که در روز کرده ام و اهمیت آنها ندارد چون تو نور چشم و گرمای جان منی اما وقتی در طول روز هیچ کاری نکرده باشم با آمدنت به خانه هم خوشحال می شوم و هم خجل از نحوه ی زندگیم در برابر تویی که اینگونه تلاش می کنی برای زندگی مان.

اما یکی دو خبر خوب این روز بارانی را زیباتر کرد برایم. اول اینکه از دانشگاه بهت خبر دادند که پرونده ی اسکالرشیپ تو برای OGS به لیست انتظار رفته است. درسته که تو کمی ناراحت شد اما بهت گفتم با توجه به اینکه یکی از نامه هایت از دانشگاه تورنتو بوده و یکی از نمره هایت عالی نبوده اینکه در مرحله ی نهایی و در لیست انتظار هستی نشانگر قوت پروژه و پروپوزالت بوده و هست. من را که خیلی امیدوار کرد به سال آینده برای شرک و OGS.

اما خبر دوم برگزیده شدن یوسف به عنوان ناشر سال در جشنواره کتاب هست. سریع بهش پیغام تبریک دادم و سریع جوابم را داد و مثل همیشه محبت داشت که من اولین کسی بودم که روحیه بهش دادم و باورش کردم و ... به هر حال بهش گفتم که امید مایی و الگویی برای این نسل که کار می کند و حرف نمیزند. درست برعکس خیلی ها که در صدرشان خودم نشسته ام.

دیشب بعد از مدتها یک فیلم هم از سینمای ایران دیدیم که در حد همان سینما خیلی هم بد نبود. زوال کامل مملکت، نسل جوان و نابودی مطلق. ضد ارزش جای ارزش زندگی. مطمئنم که بخشی از واقعیت امروز ماست آنجا. آسمان زرد کم عمق!
  

هیچ نظری موجود نیست: