۱۳۹۳ اردیبهشت ۴, پنجشنبه

ساختن با دستان خود

در حالیکه هنوز در کرما هستم و دارم با لپی ور میروم تا کمی رو به راهش کنم این ایمیل را برایم فرستادی و حیفم آمد که اینجا ثبتش نکنم.

سلام بهترینم
 
سلام زیباترین همراه
 
در حال کار کردن بودم که به خودم اومدم و دیدم چقدر احساسم اینجا متفاوت شده. دیگه احساس موقت و خارجی بودن ندارم. احساس می کنم دیگه واقعا واقعا توی مملکتم هستم و دارم براش دل می سوزونم. مسلما ایران جزیی جدا ناشدنی از ماست...بخصوص من که همه ی خانواده ام اونجا هستن...اما احساس می کنم این رو خودمون انگار بادستامون ساختیم... درست مثل خونه ای که خودت با دستای خودت می سازی و میری توش زندگی می کنی.
 
عزیزکم...به این فکر کردم که تو چقدر زیبا شب کانادایی شدنمون رو جشن گرفتی...اون گلها و شراب و فیلمی که الان که بهش فکر می کنم برام خیلی معنا داره. ازت ممنونم. تو همیشه خالق لحظه های زیبای زندگی کوچولوی دونفره مون بودی و هستی. با حرفهای قشنگت...با حرکتهای عاشقانه و پرمعنات...با نوشته های دلنشینت...به شوخی های شیرینت. مرسی عزیزترینم...برای همینه که هیچوقت احساس نکردم به چیزی یا فرد دیگری توی زندگیمون نیاز داریم. زندگی من در کنار تو چنان سرشاره که هرروز نکته ای تازه برام داره...من با تو کامل میشم و این زندگی از تو رنگ میگیره.
 
امید قلب منی...این رو یادت نره...تو همه ی تکیه گاه و اعتماد به نفس من هستی.
 
عاشقتم

هیچ نظری موجود نیست: