۱۳۹۲ تیر ۶, پنجشنبه

آویزه ای به گوش جان


حالا این درست که نتوانستم درسم را تا آنجا که باید برسانم و تمامش کنم. و این درست که زمان زیادی را از دست دادم و وقتم را تلف هم کردم. و باز هم این درست که حتی لحظه ای آلمانی نخواندم و بین کتابخانه و کرما و بی ام وی و کتابخانه و خانه و دوباره کرما رفتم و آمدم اما با تمام این وجود روز خوبی بود دیروز و واقعا هم قمر با عقرب قرین شد.

چک کیوپی از دانشگاه آمد و پول مامانم را فرستادم و درس هم بد نخواندم عصر کمی ورزش کردم و خلاصه بد نبود. امروز باید اول بخش پایانی نوشته های مارکس جوان را تمام کنم و بعد ایدئولوژی آلمانی را شروع. دیروز دیوید هم برایم ایمیلی زده بود که در حال رفتن به شیکاگوست برای یک کنفرانس و خواسته بود بهم بگه که وقتی برگشت چند کامنتی که درباره ی MRP ام داشته برایم می فرسته اما نکته ای که می خواست رویش تاکید کنه این بود که خیلی مقاله ی خوب و به گفته ی خودش درخشانی است. اگر واقعا چنین باشه که دیوید و اشر گفته اند باید بعدا سر فرصت دوباره زمانی رویش بگذارم و بفرستمش برای چاپ.

دیروز بخشی از نوشته ی مارکس آنچنان برایم جذاب بود که برایت تکست کردم و تو هم کلی کیف کردی. جایی هم در نوشته هایش بود که تو گویی پندی است که به من میدهد. دو بخش را به ترتیب در ادامه میاورم چون خیلی دلنشین بود.

The less you eat, drink and buy books; the less you go to the theater, the dance hall, the public house; the less you think, love, theories, sing, paint, fence, etc., the more you save – the greater becomes your treasure which neither moths nor rust will devour – your capital. The less you are, the less you express your own life, the more you have, i.e., the greater is your alienated life, the greater is the store of your estranged being.

و این یکی که پندی است به من و امثال من که دایم می خواهیم هر آنچه را که می دانیم و فکر می کنیم درست و مفید است دانستنش حتی به قیمت ناراحتی خودمان با دیگران مطرح کنیم و در واقع به دیگران یاد دهیم:  

Let us look at this in its subjective aspect. Just as only music awakens in man the sense of music, and just as the most beautiful music has no sense for the unmusical ear – is no object for it, because my object can only be the confirmation of one of my essential powers – it can therefore only exist for me insofar as my essential power exists for itself as a subjective capacity; because the meaning of an object for me goes only so far as my sense goes (has only a meaning for a sense corresponding to that object) – for this reason the senses of the social man differ from those of the non-social man.

خلاصه که باید این دو متن را به عنوان دو آویزه به گوش جانم در آن روزی که قرار بود پند روزگار را بگیرم و گرفتم بیاویزم.
 

هیچ نظری موجود نیست: