۱۳۹۲ خرداد ۲۳, پنجشنبه

تلفن مرجان


برخلاف انتظارم دیروز درست و حسابی درس نخواندم. بعد از اینکه تو رفتی سر کار من هم بجای کتابخانه رفتم کرما تا از هوای زیبای بهاری لذت ببرم و نشستم بیرون و دو سه ساعتی درس خواندم. از آنجایی که قرار بود برای نهار بیایم پیش تو تا با هم جایی بشینیم- با اینکه پیشنهاد تو بود و برای من با توجه به وضعیت درسی خیلی مناسب نبود که حداقل با آمد و رفت دو ساعتی را بابت نهار وقت بگذارم اما خودم اصرار داشتم که بیایم چون دو روزی بود که تو به شدت سردرد می گرفتی از بس که یکضرب پای کامپیوتر می نشستی. خلاصه که نهار با هم رفتیم همان رو بروی شرکت تو در هات هاوس. با اینکه تعریفی نداشت اما نشستن بیرون و گپ زدن کمی حال هر دومون را جا آورد. راجع به انتخابات و کار و درس و خصوصا تلفنی که شب قبل با مرجان داشتم حرف زدیم. اتفاقا این یکی باعث شده بود که درست نخوابم و حسابی ناراحتم کرده بود برای خود مرجان. مرجان زنگ زده بود و از من می خواست که با فرشید حرف بزنم راجع به کامران. گویا این مدت خصوصا فرشید خیلی نسبت به کامران بی توجه شده و حالا که تصمیم گرفته با پگاه برای چند روزی به کوبا بروند و برخلاف قولی که سال پیش به کامران داده بوده که امسال تو را هم با خودم میبرم یک دورغ بچگانه بهش گفته مبنی بر اینکه بلیط پیدا نشد در حالیکه خود بچه آمده خانه و آنلاین دهها بلیط و حتی بلیط با همان پرواز پیدا کرده. خلاصه که مرجان از دست فرشید و کارهایش و بی توجهی به بچه ی خودش گریه می کرد و از چیزهایی گفت که البته جای تعجب نداشت. نمی دانم چه بگویم و چگونه بگویم بخصوص برای کسی که خیلی خیلی کمتر از آنچه که خودش فکر می کند می فهمد و فکر می کند که خیلی خیلی می فهمد. آدم بدی نیست اما در یک کلام رفتارش با بچه اش و شاید دیگران تا حد زیادی ابلهانه هست.

اما تعجب بیشتر هر دوی ما- با در نظر گرفتن حد درک و فهم خودمان از موضوع که مسلما با توجه به شرایط زیاد هم نیست- از رفتارها و گفتارهای دوستان و دور و بری ها بابت انتخابات هست. از اینجایی ها گرفته تا آنجایی ها. از سحر و آیدین و ویکتوریا گرفته تا حسین و ... حالا باز اگر داخل بودند شرایط آنها و ما برای قضاوتشان فرق می کرد اما این عده همانگونه که دیشب بهت گفتم نشانه ی موفقیت پروژههای شستشوی مغزی و نازل کردن درک و دریافت تصویر کلی در سیستم آموزشی نظام هستند و شاید از این نظر جای تعجب نداشته باشد. حرفها و نگاههای منجی باور که هنوز که هنوزه در این نسل چنان زنده و پویاست که هر گونه امیدی برای تغییر بنیادین و ساختاری در حوزه ی فرهنگ و سیاست را نابودی می کند. حقیقتا خطرناکترین چیزی که به تجربه دیده ام تبدیل مردم به توده و تبدیل گروه های اجتماعی به ملت به جامعه ی توده ای است.

هنوز هم در با کمی تخفیف البته روی همان پاشنه ی ۵۷ می چرخد.
 

هیچ نظری موجود نیست: