۱۳۹۲ خرداد ۳۱, جمعه

رزومه برای کاری دیگر


باورم نمیشه چطور ماه ژوئن رسید به بیست و یکمین روز خودش. به هر حال بنا به سرماخوردگی و تنبلی و بی حالی امروز هم بجای کتابخانه رفتن ماندم خانه. تمام دیروز را که ولو بودم اما امروز خیلی بهترم. می خواهم بروم کمی پیاده روی و کمی هم برنامه ریزی برای درس و زبان و آمادگی بابت انجام کارها و مقالات عقب افتاده ام و تو هم که به تمام خستگی و فشار بی امان از کار رفتی سر کار اما داری هر شب برای پیدا کردن کار مناسبتری رزومه می فرستی.

صبح قبل از اینکه بری بهت گفتم امروز عصر با هم جایی قرار بگذاریم و کمی بعد از کار خستگی در کنی. دیروز اتفاقا مهمانی بچه های شرکت بود که به اصرار من دو ساعتی رفتی و بد هم نبوده و قدیمی ها بهت گفته اند که کلا تام این اخلاق مزخرف را داره و به همین دلیل کمتر کسی طولانی مدت تونسته در آن دفتر دوام بیاره. من هم بهت گفتم که بی خود بهانه ی احتیاج و نیاز خودمان را مطرح نکن چون می توانیم با بمباردیر و بعد هم کار دیگر و سبکتری که پیدا کنی راحت زندگی را جلو ببریم. مگر اینکه بخواهی برای کار مامان و بابات به هر قیمت این کار را حفظ کنی که نه ارزشش را داره و نه واقعا نیازی بهش داریم. چون با TA هایی که داریم و یک کار نیمه وقت می توانیم برایشان دعوتنامه ی لازم را تهیه کنیم.

خلاصه که فعلا آنچه که باعث خوشحالی تو است اینه که مشتی برای یک هفته میره ایرلند و بعد دو هفته اینجاست و دوباره برای دو هفته میره تعطیلات اروپا. بعد از آن هم که قراره کیتلین به عنوان نفر کمکی وارد دفتر بشه و بخشی از کار را بعهده بگیره. تا ماه سپتامبر که با هم قرار گذاشته ایم ببینیم کار چطور پیش میره و داستان درس و دانشگاهت چه خواهد شد.

اما فعلا ۲۱ ژوئن که واقعا یکهو از راه رسید را دریابیم.
  

هیچ نظری موجود نیست: