۱۳۹۲ خرداد ۲۹, چهارشنبه

داستان سه شهر


عجب روزی بود دیروز. در راه رسیدن به دانشگاه بودم که بازی ایران با کره شروع شده بود و تقریبا جز ۵ دقیقه ی آخر که دایم هم قطع میشد بازی را از طریق اخبار بی بی سی دنبال می کردم. شکست کره در خانه ی خودش برای اولین بار بود که اینگونه نه تنها دروازه ی جام جهانی را برایمان باز کرد که عیش مردم را در خیابانهای شهر پس از انتخابات تکمیل و مدام کرد. امیدوارم به امیدواریشان و امیدوارم که در هر دو اتفاق شاهد خوشی و به ثمر رسیدن آرزوها باشیم. خلاصه که تمام روز را تحت تاثیر این اتفاق مهم احتمالا نه تنها من که شاید اکثر ایرانی های چهارگوشه ی عالم سر کردند. اخبار و عکسها از ایران با تلفنی که مامان و بابات که در حال برگشت به خانه بودند بهم زدند تا سر و صدای ملت را در خیابانها بشنوم و ... کل داستان دیروز بود.

تو هم سر کار بودی و وقتی این اتفاق افتاد بهت زنگ زدم و با اینکه خیلی اهلش نیستی اما از خوشحالی همه خوشحال بودی. خلاصه که جالب بود. نکته ی جالبتر اما برای من این بود که ۹۸ فرانسه را در تهران بودم،‌۲۰۰۶ آلمان را در دبی و اینبار ۲۰۱۴ برزیل را در تورنتو که تیم ملی ایران راهی جام جهانی شد.

از این داستان که بگذریم بحث درس و کار من و تو است که حسابی سنگین شده این ایام. دیروز با لیز تلفنی حرف زده ای و کلی شاکی شده از حجم کار تو و خصوصا آنچه که تو را اینقدر ناراحت می کنه یعنی ایراد گرفتن دایمی تام از کوچکترین مسئله زمانی که مثلا همه چیز کاملا درسته و یا خودش اشتباهی کرده و یا یک چیز جزیی پیش آمده در حالی که زمانی که دو نفر تمام وقت هم کار می کردند همین داستانها بوده. تو خصوصا از این قضیه خیلی ناراحتی که طرف نه فقط یک نگاه ابزاری به آدمها داره- روح سرمایه داری همین هست- بلکه اساسا متوجه ی حجم کار و میزان مسئولیت تو نیست و زمانی که نکته ای چه به اشتباه و چه درست پیش میاد دایم میگه تو اصلا متوجه میشی من چی میگم. چیزی که تو را خیلی ناراحت می کنه اینه که مثل ابله ها باهات برخورد کنند. خلاصه لیز بهت گفته که اولا این دختری که قراره بیاد همکارت بشه را می شناسه و خیلی خوبه و با تجربه. اما نکته ی مهمتر اینکه بهت گفته به محض اینکه از این کار خسته شدی نگران نباش با یک تلفن جای دیگری معرفی و استخدامت می کنه. بهت گفته همانطور که قبلا هم بارها گفته که تو مثل خواهرش هستی و کاملا می داند چه می گویی و تام را می شناسه و می داند که تو کلا اهل گله و کم کاری و ... نیستی و خلاصه گفته که همه جوره روی حرف و کمکش حساب کنی.

و اما برنامه ی امروز. احتمال زیاد اگر این حساسیت اجازه بده شاید برای نهار حالا که تام مسافرت هست و تو کمی نیاز به روحیه و خستگی در کردن داری بیام پیشت. خودم هم باید درسهای عقب افتاده ی این چند روز را به جایی برسانم و باید Early Writings  مارکس را دوباره بخوانم.

اما باز هم به جام جهانی می خواهم اشاره کنم و داستان صعود ایران. بعضی از بچه ها اصرار دارند که به برزیل برویم. من نه توان و وقتش را دارم و نه احتمالا هزینه اش را. اما از این پا گرفتن امید به اندازه ای خوشحالم که نگو.

هیچ نظری موجود نیست: