۱۳۹۱ تیر ۶, سه‌شنبه

باران اپسالا



سه شنبه صبح هست و با اینکه قرار بوده امروز هم مثل دیروز کاملا باد و باران باشد اما ابری و آفتابی است فعلا. من و خاله بیداریم و تو که از دیروز کمی بی حال و مریض بودی هنوز در رختخواب هستی. سرما خوردگی و گلو درد داشتی و صبح البته گفتی که خیلی بهتری. قرار این بود که امروز را برویم استکهلم اما اگر حال تو اینطور باشد تصمیم گرفتیم که استکهلم را بگذاریم برای جمعه چون فردا و پس فردا در یوتوبوری- گوتنبرگ- هستیم و یکشنبه هم که به سلامتی بر میگردیم پاریس.

خاله هم بد نیست. روحیه اش را سعی می کند خیلی بالا نگه دارد اما به هر حال پس از ۲۴ سال زندگی مشترک از همسر جدا شدن و هنوز در خانه ی طرف بودن باید خیلی تحملش سخت باشد. حالش هر از گاهی خراب میشه اما دایم میگه که تصمیم درستی گرفته و با این کار هم به خودش و هم به عمو نجمی کمک کرده.

دیروز از شدت باران تقریبا تمام روز را ماندیم خانه جز عصر که برای کمی خرید از خانه با ماشین رفتیم بیرون. اپسالا شهر کوچک و دانشجویی هست اما خیلی به نظر حالت ده داره تا شهر. تازه این چهارمین شهر بزرگ سوئد هست اما به هرحال برای کشوری که جمعیتش کمتر از ۹ میلیون هست به هر حال طبیعی است چنین سکوت و آرامشی. تا اینجا که همه جا سبز و پر از درختهای بخصوص سوزنی برگ هست و در کنار زیبایی ها و البته زندگی غیر شهری- به معنی شهرهای آمریکای شمالی- به نشر میرسه کشوری آرام و زیبایی است. 

دیروز علاوه بر خرید از فروشگاه برای پاستایی که تو به عنوان شام و نهار درست کردی و کیکی که قراره امروز اگر حالش را داشتی برای رفتن به خانه ی عمو جان درست کنی سه نفری رفتیم در کافه ای در مرکز شهر نشستیم و تو چای و من یک قهوه ی مزخرف خوردم و خاله هم اسپرسو گرفت و کمی حرف زدیم و شهر را در باران و باد دیدیم.

تا اینجای سفرمون تنها چیزی که بسیار بسیار شگفت زده مون کرده علاوه بر نان باگت و شیرینی های فرانسوی و معماری محله های پاریس بی ادبی و برخورد زشت چند گارسون جوان در آنجا بوده و البته فراگیری سیگار کشیدن در همه جای در پاریس. اما از فردا احتمالا کم کم سویه های مثبت تر کشف خواهند شد. از زیبایی سوئد گرفته تا کشف آنچه که پاریس را پاریس کرده- امیدوارم.

هیچ نظری موجود نیست: