۱۳۹۱ خرداد ۱۳, شنبه

باید آهسته آرش شوم



تو خانه ی نسیم و مازیار هستی و احتمالا تا یک ساعت دیگه بر می گردی. قرار بود که با نسیم برای آیدا و بچه هایش که فردا شب می آیند کمی غذا درست کنید و آماده در یخچال خانه ی آیدا بگذارید. من هم تازه خانه را تمیز کردم و کمی هم ورزش کردم و برگشته ام بالا تا کمی به کارهایم برسم. ساعت ۹ و ۴۰ دقیقه هست و به احتمال زیاد خیلی کاری نمیشود کرد.


امروز برای صبحانه با سنتی در کرما قرار داشتیم و قهوه و مافین گرفتیم و دو ساعتی حرف زدیم. گفت دوشنبه از تز فوقش دفاع می کند و برای دو ماه به مسافرت خواهد رفت. البته متوجه شدم که هنوز مقاله ی درس لویناس را تمام نکرده و از آشر وقت گرفته اما به هر حال اصل کار را تمام کرده. جایی در حرفهایش گفت که چند سال پیش تصمیم گرفت که طوری زندگی کند که حسرت کارهای نکرده و کرده اش را نخورد و تا اینجا تنها از دست دادن کلاس نظریه ی انتقادی مکتب فرانکفورت آشر این حس را بهش داده. حرفش جالب بود. 


فکر کردم من هم بهتره کمی نگاهم را در آستانه ی آخرین سالهای دهه ی سی سالگی به زندگی تغییر دهم. تا کنون هر چه بوده خوب و بد کم و زیاد بوده و اکثرا گذشته. باید از این به بعد با دقت بیشتر به زندگی و لحظات و روزهایم نگاه کنم. نه اینکه حسرت از دست رفته ها و نکرده ها و کم کرده ها را نخورم بلکه سعی کنم کمتر خطا کنم. فکر کردم یکی از اشکالات من و شاید بسیاری دیگر این باشد که دامنه ی خطاهای خودمان را خیلی جدی نمی گیریم. فکر کردن به اینکه اشتباه بود اما باز هم تکرار خواهد شد بدترین اتفاق خواهد بود و به همین ترتیب امکان خطاهای آتی را عادی تر می کند اساسا احتمال وجودشان را به الزام تبدیل می کند. 


باید آرام حرکت کرد و پیوسته. نه مثل من دایم نشست و منتظر یک اتفاق بود برای آغاز حرکت. کلا ما ایرانی ها که در مجموع منتظران هستیم. از زرتشت و کوروش و داریوش گرفته تا مهدی و هر نجات بخش دیگری که قرار است یک روز بیاید و ما را نجات دهد. 


سالها پیش پیش خودم فکر کردم اگر قرار است درست و انسانی زندگی کنم نباید متظر آرش بیضایی شوم. باید خودم آرش شوم.

هیچ نظری موجود نیست: