۱۳۹۱ خرداد ۲۵, پنجشنبه

چک اشتباه و بسته ی کتاب



پنج شنبه بعد از ظهر هست و من در کافه ی کرما در دانفورد هستم. از صبح که تو رفتی موزه من هم آمدم اینجا که درس بخوانم و تنها بازیگوشی کردم و البته یک اسکایپ طولانی هم با رسول داشتم که بد نبود. اما درس بی درس و اوضاعم داره خیلی خراب میشه و می دانم که به چه غلط کردمی میفتم به زودی.


تو هم که رسیدی موزه بهم زنگ زدی که اینها به اشتباه فکر کرده اند که تو از امروز به مسافرت میروی و به همین دلیل جایگزینی برایت آورده اند و خلاصه برگشتی خانه. الان هم داری با خاله فریبا چت می کنی. هنوز خیلی رو فرم نیامده ام و هر شب تپش شدید میگیرم و از خواب بیدار میشم. دو شب پیش که از شدت تپش نفس هم نمی توانستم راحت بکشم و تمام سعی ام این بود که تو را بیدار نکنم.


سه شنبه تو با بانا قرار داشتی که کمی در کارهای اینترنتی کمکش کنی و وقتی رفته بودی پیشش بهت گفته بود چرا اینقدر صورتت فشرده هست و تو برایش از فشارهای بخصوص خانوادهها گفته بودی و خلاصه بهت گفته بود که باید با ریک مشورت کنی و ازش تراپی بگیری و البته حرفها و راهنمایی های مناسبی هم از تجربه ی خودش بهت کرده بود. دیروز با ریک حرف زدی و اون هم بهت گفته بود که باید مثل فنومنولوژی هوسرلی سعی کنی که موضوع را از خودت جدا کنی. اینکه بابات و مامانت هستند را نباید تا حد امکان دخالت در رویکردت بدهی تا بتوانی کمک مناسبتری بهشون بکنی. بهت گفته بود من هم باید درمورد مامانم و مسايل خانواده ام همینگونه رفتار کنم. به قول بانا تنها کمکی که ما می توانیم بهشون بکنیم اینه که شنونده ی درد دلهایشان باشیم و سعی کنیم که برایشان فرزندان خوبی از این نظر بمانیم وگرنه کار بیشتری از دستمون برایشان در این شرایط و با این سن و سال بر نمیاد.


دیروز عصر با اینکه خیلی حال نداشتم رفتم کلاس آلمانی که دوشنبه غایب بودم و خوب بود. کمی بیشتر از بقیه حرف زدم و کمی اعتماد به نفسم برگشته. هنوز تکلیف کلاس تابستانمان معلوم نیست اما امیدوارم بشه که خیلی عقب نیفتم. 


دیروز ایمیلی برای من و جداگانه برای تو از دانشگاه آمده بود بابت برزری تابستان. به من هزار و به تو ۵۰۰ دلار گفته بودند که خواهند داد. با شوخی و خنده خیلی اعتراض کردی که چرا اینطور تبعیض قایل می شوند و من هم کمی سر به سرت گذاشتم که اگر تو هم یکی از برگه هایت را تحویل بدهی و نمره بگیری اوضاعت برای بعد بهتر میشه. گذشته از شوخی خیلی هم خدا را شکر کردیم که کمی برای ماه آگست خیالمون را راحت کرد همین ۵۰۰ دلار اضافه با اینکه احتمالا اوضاعمان خراب خواهد بود. اما همین نیم ساعت پیش ایمیل دیگه ای برای من آمد که اشتباه کرده ایم و به شما هم همان ۵۰۰ دلار را خواهیم داد به تو که زنگ زدم هم می خندیدی و هم کف کرده بودیم. به هر حال امیدوارم هرطور شده بتوانیم به قول معروف این تابستان را با توجه به ماهیانه ای که برای مامانم می فرستیم به سلامت بگذرانیم.

راستی بسته کتابی که برایم از آمازون بابت کادو تولدم سفارش داده بودی رسید. یک قابلمه کوچک برای خودت بود و چهار جلد کتاب بسیار ضروری که می خواستم. جلد دوم سرمایه، یک دیکشنری تصویری آلمانی- انگلیسی، کتاب جدید آشر درباره ی لویناس و مکتب فرانکفورت و بخصوص این آخرین کتاب ژیژک به نام Less than nothing که فکر کنم کتاب خوبی باشه.

امشب قراره بریم دیدن آیدا و بچه هایش. می خواهم برای آندیا یک کتاب بگیرم و خلاصه دست خالی نروم به همین دلیل از اینجا میروم بی ام وی و بعد میام خانه تا با هم بریم. فردا هم باید برم دانشگاه تا کتاب کتابخانه را که کسی درخواست داده بدم و بعدش هم که باید برم دکتر دندانپزشک.

این چند روز باقی مانده باید هر دو کمی درس بخوانیم که لااقل کمی در جریان کار بیفتیم و وقتی برگشتیم از صفر مطلق شروع نکنیم.
 

هیچ نظری موجود نیست: