۱۳۹۱ خرداد ۳۱, چهارشنبه

آخرین کلاس آلمانی



این چند روز گذشته خیلی کار بخصوصی نکرده ایم. دوشنبه تو رفتی کمک آیدا که می خواست بره کاستکو خرید و یک سر هم رفتی دانشگاه یورک که کتاب لویناس را پس بدهی و من هم رفتم کافه و تقریبا تمام روز به آلمانی خواندن گذشت. بعد از کلاس گوته که برگشتم خانه تو هم خسته رسیده بودی و شامی خوردیم و با آمریکا حرف زدیم و خوابیدیم.


دیروز هم اول رفتیم پست و تو برای بابات و تولدش که دوتا تی شرت گرفته بودی پست کردیم ایران و بعدش رفتیم موزه و برای خاله فریبا و کریستیان کادو گرفتیم و از آنجا هر کسی رفت کمی به کارهای خودش برسه و یکی دو ساعت بعد برای نهار در خانه بودیم و عصر هم قرار بود بریم خانه ی آیدین و سحر برای دیدن آیدین که تازه برگشته و علاوه بر تسلیت گفتن احوال خودشان را هم بپرسیم.

یک زوج دیگه از دوستانشان هم آنجا بودند و با اینکه قرار بود ما غروب برویم به اصرار آنها تا شب و شام ماندیم. من همراه آیدین و فرزدا رفتم پایین و برای شام کمی کالباس و نان گرفتم و خلاصه شب خوبی شد. آخر شب هم بچه ها ما را تا خانه رساندند.

امروز هم باید برم پول ماهانه ی مامانم را بفرستم و بعدش هم آلمانی بخوانم و برم آخرین جلسه ی کلاس. البته آخرین جلسه رسما دوشنبه برگزار میشه اما ما به سلامتی آن روز بعد از یک توقف دو روزه در پاریس به استکهلم رفته ایم. به همین دلیل قرار شده بعد از کلاس با بچه ها بریم یکی از بارهای نزدیک و دور هم جمع بشیم و کلاس را با این خاطره تمام کنیم. از آنجایی که اکثر بچه ها کلاس را در تابستان ادامه نخواهند داد این شانس خوبی برای خداحافظی خواهد بود. هر چند خوشبختانه با پیگیری من کلاس تابستان برای من چهار پنج نفر ارايه خواهد شد که خودش خیلی جای خوشحالی داره.



 

هیچ نظری موجود نیست: