۱۳۹۱ تیر ۳, شنبه

دو چهره از پاریس



شب دومی است که در پاریس هستیم و ساعت از ۱۲ شب گذشته و در هتل تقریبا یک ساعتی هست که رسیده ایم و تو داری عکسهایی که امروز در محله ی مون مارت گرفته ایم را روی لپی میریزی و من هم گفتم قبل از خواب از فرصت استفاده کنم و این پست کوتاه را اینجا بگذارم. 


پروازمون بد نبود البته یک ساعت کامل روی باند منتظر اجازه ی پرواز شدیم که به دلیل طوفان و باران با تاخیر همراه شد. اما خود پرواز بد نبود و بیش از آنچه که انتظار داشتیم هم از نظر رسیدگی و هم از نظر پروازی در طول ۸ ساعت چه از نظر بلند شدن و نشستن و چه از نظر راحتی پیش رفت. اما وقتی رسیدیم به فرودگاه و سالنی که باید مهر ورود می گرفتیم کمی تو ذوق مون خورد. به جرات می توانم بگویم که اکثریت مسافران ایرانی بودند اما احتمالا تنها دو نفری که پاسپورت خوش رنگ دولت اسلامی فخیمه را داشت ما بودیم که انگشت نگاری شدیم و رفتیم داخل.

از فرودگاه و در واقع از پرواز تو شروع به فرانسه حرف زدن کردی و با اینکه تا کنون پیش نیامده بود خودت را در چنین محیط و موقعیتی ببینی خیلی خوب بودی و خیلی عالی داری همه چیز را جلو می بری. از سفارش دادنها بگیر تا مسیر و خط و ... را پرسیدن. خلاصه تا رسیدیم هتل- که بیشتر شبیه مسافر خانه ی مسعود به قول بابات هست البته تمیز و مرتبه- ظهر شده بود. بعد از اینکه سه ساعتی خوابیدیم- در طول راه هم نخوابیدیم. تو کمی استراحت کردی و من مقدمه ی کتاب آشر را خواندم و بعد هم با هم فیلم Fish Tank  را دیدیم- زدیم بیرون. اول رفتیم یک آدابتور گرفتیم و بعد هم رفتیم سمت خیابان شانزالیزه و دروازه ی آزادی را دیدیم. تا برگشتیم هتل و خوابیدیم حسابی دیر شده بود و هر دو از خستگی بی حال بودیم.

امروز هم بعد از اینکه رفتیم و صبحانه ی فرانسوی یعنی کوسان و قهوه خوردیم راه افتادیم سمت مون مارت طبق برنامه ای که برای این دو روز داشتیم که بیشتر از هر چیز پاریس گردی در خیابانها بود. مون مارت که محله ی قدیمی و تپه ی بلندی داره و کلیسایش برفراز شهر بنا شده از قرار محله ی هنرمندان و روشنفکران در قرون پیش بوده. اتفاقا از جلوی یکی از کافه ها که رد میشدیم نوشته بود که اینجا جای مونه و سزان و پاسور و زولا بوده و ون گوگ در حیاط اینجا نقاشی کرده. خلاصه که از بالا و پایین شدن چند باره در کوچه های سنگفرشی و باریک در هوای زیبا و آفتابی پاریس بسیار لذت بردیم.

اما چند چیز هم بوده که تا اینجا خیلی باعث تاسف و تو ذوق خوردن شده. از جمله و در چند مورد برخورد بد و زننده ی دو سه تا گارسون. دیروز هر چه نشستیم و منتظر شدیم طرف رفت که برامون منو را بیاره و با اینکه به یکی دو نفر دیگه گفتیم نیاورند و هی گفتند که الان میاریم. شاید نزدیک به نیم ساعت نشستیم و خبری نشد. امروز هم در مون مارت پسره که به نظر می آمد معتقده که به جای آنجا و این کار خودش را در هالیوود و روی فرش قرمز تصور می کنه بعد از اینکه تو بهش گفتی چای و قهوه مون سرد شده و همکارت یادش رفته که شیرینی را بیاره گفت به من چه به خودش بگید. گفتیم خودش را نمی بینیم و هر چه منتظرش شده ایم بیرون نیامده که گفت این مشکل من نیست. بعد از چند دقیقه هم از آنجایی که یک گروه بزرگ آمدند و به اصرار می خواستند جای ما بشینند پسره آمد و گفت شما جایتان را عوض کنید. من گفتم نه من اینجا نشسته ایم تو هم گفتی هنوز هم منتظر شیرینی مون هستیم که گفت اگر نمی خواهید بهتره که بروید. جالب و تاسف آور بود. به قول تو اینها سیر شده اند و همانطور که اکثرا هم می شنویم غرور بیجا و از آن مهمتر وقاحت زیاد دارند. همین هم باعث شده که به لحاظ فرهنگی و البته اقتصادی دچار مشکل شوند. 

تا رسیدیم سمت هتل ۴۰ دقیقه ای را در متروی شلوغ و دیوانه کننده سر کردیم اما وقتی رسیدیم در یکی از بار-رستوران های اطراف که فوتبال فرانسه و اسپانیا را نشان می داد نشستیم تا از فضای فوتبال دیدن در جمع فرانسوی لذت ببریم. همانطور که از قبل هم قابل پیش بینی بود فرانسه باخت و حذف شد اما تو شام و من آبجوی خوبی خوردم و با هم کلی گفتیم و خندیدیم و از واکنش جوانها و نوجوانها- که نمی دانم چطور همگی آبجو گرفته بودند و البته همگی هم سیگار می کشیدند- لذت بردیم. یکی دیگه از نکته هایی که خیلی توی چشم میزنه سیگار کشیدن وحشتناک مردم هست. همه جا و همه کس به نظر سیگاری میایند. دست اکثر قریب به اتفاق جوانها سیگار می بینی و در رستوارنها و کافه ها بدون اینکه واقعا تمایزی بین قسمت سیگاری ها و غیر سیگاری ها باشد- چون کافه ها کوچک و اغلب پنجره هایشان بدون شیشه است و به همین دلیل آنها که بیرون می نشینند و سیگار می کشند انگار که داخل هستند- اگر هم که بخواهی بیرون بنشینی و از آفتاب و هوا لذت ببری که عملا در قلمرو سیگاری ها هستی.

خلاصه که این یکی دو نکته در کنار زیبایی ها و تصوراتی که همواره از پاریس داشته ایم سوی دیگری از داستان را به آدم نشان میده. فقر هم به شدت حضور داره و بخصوص آدمهای داغون. اینجا کلی آدم داغون و فقیر داره که یا وسط خیابان برای سکه ای سجده کنان افتاده اند و یا در متروها به اسم آواز خوانی بیشتر عربده می زنند. آن پاریس رویایی را البته باید در کنار این نیمه ی تاریکش دید. 

فردا قراره قبل از اینکه راهی فرودگاه بشیم بریم و کتابفروشی معروف شکسپیر را در کنار رودخانه ببینیم و برگردیم هتل و بعد از برداشتن کوله ها و چمدان کوچکمان راهی فرانکفورت و از آنجا استکهلم بشیم به سلامتی. مثل کانادا با قطار و مترو به فرودگاه میریم. البته اینجا سیستم مترو و حمل و نقل عمومی با تورنتو قابل قیاس نیست. در فرعی های دو سه متری و پر از پیچ و خم مون مارت در همان بالای تپه اتوبوشهری هر چند دقیقه یکبار تردد می کرد. خلاصه که برای یک هفته به سلامتی راهی سوئد خواهیم شد از مسیر آلمان. شاید فرصتی شد و من هم کمی آلمانیم را محک زدم. تنها نکته ای که در حال حاضر البته من و تو را نگران و ناراحت کرده قلب درد دیروز من و عطسه های کلافه کننده امروز عصر تا همین الان است که باعث شده سرماخوردگیم که از هواپیما سوغاتی آوردم بدتر بشه. این هم ترکیب جالبی شد: دیروز بدن و سینه درد و سرماخوردگی، امروز هم شدت گرفتن حساسیت و آلرژی. 

اما این حرفها را ول کنیم. مهم لذتی بود که امروز در بالای تپه ی مون مارت بردیم و قولی که بهم دادیم که بیشتر به سلامتی و زندگیمون توجه کنیم. خلاصه که برای ما پاریس تجربه ی جالبی بود تا اینجا. هفته ی بعد که برای کنفرانس برگردیم در واقع پاریس را خواهیم دید و کشف خواهیم کرد. جالب اینکه اولین چیزی که دوشنبه صبح با کنفرانس تجربه میشه سخنرانی ژاک رانسیر برای شرکت کنندگان در کنفرانس در دانشگاه سوربن هست که شاید تکرار نشدنی ترین خاطره ی ما از این سفر باشه. سفری که به خودمان گفتیم حتما باید تکرارش کنیم به امید خدا.
      

هیچ نظری موجود نیست: