۱۳۹۱ خرداد ۱۹, جمعه

بهترین کافه



بطور عجیب و البته ناراحت کننده ای در این چند شب گذشته من بخصوص نمی توانم راحت بخوابم. بخش عمده اش احتمالا به درس نخواندن بر میگرده و البته مسائل خانواده ی من. چهارشنبه با توجه به اینکه تو تمام روز را بیرون از خانه بودی- اول رفتی دیدن مهناز در فرویو مال و بعد هم رفتی دانشگاه تا با استاد درس جامعه شناسی سیاسی درباره ی مقاله ات حرف بزنی و بعدش هم رفتی دیدن آیدا و بچه هایش- و من هم می رفتم کلاس آلمانی و با هم دم در گوته برای شام به همراه بقیه بچه ها و خود یادویگا قرار داشتیم. تو بعد از خانه ی آیدا آمده بودی خانه و کمی استراحت کرده بودی و البته یکی دوتا گردنبندی که برای تعمیر فرستاده بودی ایران و مامانت به آیدا داده بود تا برایت بیاورد را آورده بودی خانه و خلاصه با کمی تاخیر رسیدی. 


دو میز نسبتا شلوغ و بزرگ را در رستوران یونانی پنه لوپه را گرفتیم و شب خوبی شد. با یکی از همکلاسی هایم که تنها این ترم را آمده بود و از این به بعد هم بابت مسافرت به آلمان با پارتنرش تا سپتامبر نمیاد بیشتر آشنا شدیم و قرار شد بیشتر همدیگر را ببینیم. گرگ و یوناس که در محله ی جارویس زندگی می کنند. خلاصه که شب خوبی بود و بخصوص وقتی یوناس که خودش آلمانی است با یادویگا مدتی حرف میزد و من تقریبا نزدیک به ۶۰ درصد حرفهایشان را متوجه میشدم بیشتر هم راضی کننده شد.


اما دیروز بعد از اینکه صبحانه خوردیم و تو به موزه خبر داده بودی که نمی روی تا بشینی و گزارش حال رسول را از فارسی به فرانسه ترجمه کنی گفتم بریم کافه بشینیم و کار کنیم. تو که می خواستی وقتت را روی این کار بگذاری و به اینترنت احتیاج داشتی که در کتابخانه دسترسی بهش نداریم و من هم می خواستم مقاله ی کوتاهی برای چاپ بنویسم- تنها کاری که فکر می کنم می توانم در جهت اطلاع رسانی و دفاع از حقوق ستم دیده گان در سوریه و منطقه و ایران بکنم.


رفتیم یکی دیگر از شعبه های کرما که نسبتا هم نزدیک بود در محله ای به اسم دن فورت. به حدی این محله ی یونانی-ایتالیایی زیبا و با صفا بود و به قدری آن شعبه از کافه ی کرما دلنشین بود که از ساعت ۱۱ تا ۷ نشستیم و بدون انکه نهار بخوریم از فضای کافه، موزیک زنده ای که در ساعتی از روز داشت و البته موزیکهای دیگری که گذاشت و بخصوص از آرامش حاکم بر آنجا لذت بردیم و کار کردیم. خلاصه اینکه بعد از مدتها یک روز مفید کاری داشتم. تو که نشستی و تمام آن چند صفحه را به فرانسه ترجمه کردی تا برسد به دست رسول که امروز باید تحویل میداد وگرنه که انجام کارهای اقامتش دوباره با ۸ ماه تاخیر روبرو میشد. 


البته اتفاق اذیت کننده ای که دیروز افتاد این بود که هنوز نرسیده به کافه و در حال لذت بردن از محل و قدم زدن به سمت کافه بودیم که چشم تو شروع کرد به آبریزی و عفونت و خلاصه تا آخر شب حسابی اذیتت کرد. با اینکه به اصرار من رفتی داروخانه و پماد ضد عفونی گرفتی و استفاده هم کردی اما به هر حال ملتهب بود و به شدت آبریزی داشت. با تمام این اوضاع کار رسول را تمام کردی و برایش فرستادی.


وقتی برگشتیم خانه و نهار و شام را یکجا ساعت ۸ شب خوردیم تازه باید می نشستی پای کارهای شرکت. خلاصه که دیروز تو تمام مدت نزدیک به ۱۰ تا ۱۱ ساعت با لپ تاپ داشتی کار می کردی با آن چشم آزرده.


امروز اما به نظر میرسه که نوبت منه! بعد از اینکه حسابی از شدت بد خوابی خسته و کوفته از خواب بیدار شدم بخاطر تغییر فصل دوباره حساسیت و عطسه آمده سراغم. تو داری دوش میگیری که بری آرایشگاه تا پگاه برایت کمی موهایت را که هنوز بعد از دوبار نتوانسته درست شکل بده درست کوتاه کنه. بعدش هم میایی پیش من در کافه ای که دیروز با هم کشفش کردیم. همانطور که دیروز هم بهت گفتم بی شک این بهترین و مناسبترین کافه ای است که تا کنون برای درس خواندن و کار کردن تجربه اش کرده ایم چه در استرالیا و چه در اینجا- در یک کلام عالی.


عصر اما قراره با تونی و سوزی و اوکسانا و شاید یادویگا بعد از یک شام سبک در ترونی بریم دیدن تائتر مارک که همگی از بچه های کلاس گوته هستند. تونی که بعد از این ترم میره سوئیس، سوزی هم تابستان را ادامه نمیدهد اما قراره من و مارک و اوسکانا و گئورگیوس به همراه برادر بسیجی-مسیحی جمع آندرو کلاس تابستانی را داشته باشیم. خلاصه که برنامه ی امروزمون را از رفتن به AGO تغییر دادیم به رفتن به تائتر با همکلاسیها.

با پیدا شدن این کافه ی بسیار دل انگیز تنها کاری که باید بکنم و نکردنش باعث این ناراحتی ها و نخوابیدن ها شده شروع کار روی مقاله ی لویناس و بعدا مارکس هست. قرار بود از امروز شروع بشه که هنوز نشده. اما قصد دارم برم کافه و انجا استارتش را بزنم. دیروز که آنجا واقعا خوب و مفید کار کردیم امیدوارم داستان از امروز ادامه ی بهتری هم پیدا کنه.

 

هیچ نظری موجود نیست: