۱۳۹۰ فروردین ۱۱, پنجشنبه

لذت از مسیر


تقریبا آخر شب هست. تو داری برنامه ی "ایران من" را که بی بی سی پخش می کند می بینی و منتظری که من بعد از گذاشتن این پست بیام پیشت و آماده ی خواب بشیم. امروز تمام روز را دانشگاه بودی و من هم که صبح با تو آمدم کتابخانه ی دانشگاه تا ظهر کمی درس خواندم و بعد از اینکه برگشتم خانه دیگه کار بخصوصی نکردم.

امروز قبل از کلاس ارسطو با استادت قرار داشتی و اون بهت برگه ی امتحانت را پس داده و گفته که مقاله ات خوب نیست و بهت فرصت دوباره ای داده که مقاله ات را بهتر کنی. البته دلیلش هم این بوده که به نوشته و گفته ی خودش می داند که توان تو به مراتب بیشتر از این مقاله است. حلاصه با اینکه اصلا حاضر نیست دیدگاهش نقد بشه و خودش را به عنوان کسی که سالهاست که ارسطو خوانده معرفی میکنه و معتقده که دانشجویان در حدی نیستند که پرفسور - که پرفسور هم نیست- را نقد کنند، اما قصدش کمک به تو هست.

بعد از حرفهای استادت برگشتی پیش من و فرصت کمی داشتی تا بری سر کلاس بعد اما متوجه شدم که خیلی سرحال نیستی و البته حق هم داشتی. جالب اینکه قبل از رفتنت پیش اون از کلاس صبح که با سیمون داشتی آمدی کتابخانه پیش من و گفتی که با دوستت "کدی" و سیمون صحبت کردی و آنها خیلی تشویق کرده اند که امتحان GRE را بدی و به دانشگاههای آمریکا برای گرفتن دکترا فکر کنی. سیمون بهت گفته که قانون نانوشته ای وجود داره که فارغ التحصیل از آمریکا هم بازار کانادا و هم آمریکا را داره در حالی که اگر از کانادا فارغ التحصیل شوی فقط احتمال بازار کانادا را داری.

این در حالی هست که ایمیل مفصل دیروز باب به تو که باورش نمیشد که تو پذیرش نگرفتی بیشتر بر این بود که خودت را درگیر GRE نکنی. به هر حال تو خیلی با انرژی و خوشحال به من راجع به این داستانها گفتی و رفتی پیش استاد ارسطو و بعد با حالی گرفته و شک کرده به توان خودت برگشتی.

عصر که از کلاس برگشتی خانه تقریبا دو ساعتی با هم حرف زدیم و من سعی کردم که قانعت کنم که نباید زود امیدوار و زود ناامید شویم. ضمن اینکه بابت ساختار فرهنگی و اجتماعی که در ایران در آن بزرگ شده ایم گویا یادمان رفته که باید از پیمودن مسیر بیشتر از هر چیز دیگر - حتی احتمال گرفتن مدرک و کار دانشگاهی- لذت ببریم. خلاصه که گفتم که باید از داستان بدو بدو و رقابت احمقانه در شرایطی که واقعا امکان رقابت وجود نداره فاصله بگیریم. به نظرم باید بیش از اینکه به این نگاه کنیم که دانشگاه و سیستم از ما چی می خواهد ما ببینیم که از آنها چه می خواهیم. من به تو گفتم که در "قطب و سویه ی "علاقه ی محض بیش از هر چیز به فلسفه هنوز علاقه دارم اما امکان موفقیت و کار در آن به مراتب بخاطر طبیعت گروه های فلسفه و توان من کمتره و در قطب دیگر مثلا روابط بین الملل هست که فکر می کنم که هم در آن امکان موفقیت دارم و هم مسیر راحتتری را. اما تصمیم دارم چیزی در میان این دو قطب را انتخاب کنم و اگر قرار باشد تنها بین این دو قطب باشد باز هم به سمت علاقه خواهم رفت تا امکان کار.

خلاصه که با هم کلی حرف زدیم و فکر کنم که تو هم تا حدودی قانع شدی. و از آن مهمتر اینکه تو به این نتیجه رسیده ای که شاید بهترین تصمیم بعد از این یکسال بسیار سخت درسی و مهاجرتی این باشه که کمی امسال را استراحت کنی و کار و جا افتادن در جامعه مثل روزهای آخر در سیدنی.

هیچ نظری موجود نیست: