۱۳۸۹ اسفند ۱۵, یکشنبه

دوباره شهرزاد


آخر شب هست و تازه از رستوارن شهرزاد برگشته ایم خانه. با جیو و آنا رفته بودیم و سنتی نتونست که بیاد. شب خوبی بود و بعد از ماهها که قرار بود با هم بریم شهرزاد بلاخره رفتیم.

فردا باید برم دانشگاه و تو هم آیدا را باید ببری دکتر چون دکترش کانادایی هست و مشکل زبان داره. البته بعدش هم اون تو را میبره کاسکو برای خرید. هفته ی بعد آیدا میره ایران و بعد از عید بر میگرده برای همین لازم هست با اینکه پات کمی درد داره فردا را بری خرید. من هم باید برای جلسه ی گروه برم دانشگاه.

امروز هیچکدام درس نخواندیم - برای من که شده کاملا عادت- از فردا امیدوارم که جدی شروع کنم. البته امروز را کمی هر دو استراحت کردیم. بعد از تمیز کردن خانه و با ایران حرف زدن نهار خوردیم و کمی دوباره خوابیدیم. با اینکه من می دانستم خواب بعد از ظهر مرا کسل می کنه اما خوابیدم تا هم کمی از بی حالی بابت سرماخوردگیم کمتر بشه و هم تو کمی استراحت کنی.

با مامانم و مادر هم حرف زدیم و ساعت تقریبا 7 بود که رفتیم سمت شهرزاد. من و تو زودتر از بقیه رسیدیم و بعدش هم آنا آمد. خلاصه شب خوبی بود. بخصوص بعد از دیشب که تو کمی ناراحتی و خستگی ات را ریختی بیرون. امشب خوب بود. کمی آرام و کمی شاد. جیو پیشنهاد داد که ماهی یا دوماهی یکبار به یکی از رستوران ها و یا کافه های کشورها و فرهنگ های مختلف بریم و قرار شد خودش جای اول را انتخاب کنه. خلاصه که باید کمی خودمون را آماده درگیر شدن با فضا و محله های شهر کنیم و آرام آرام از فضای فقط دانشگاهی در بیاییم.


هیچ نظری موجود نیست: