۱۳۹۰ فروردین ۳, چهارشنبه

روزهای شلوغ


ساعت شش و 21 دقیقه ی چهارشنبه ی بسیار برفی و البته سرد است. تو در حال نوشتن مقاله ی پایان ترم ارسطو هستی و من روبرروی تو روی مبل نشسته ام و با کمر دردی که گویا قصد رفتن ندارد اینجا پست می گذارم. دیروز بعد از اینکه از دانشگاه برگشتم که روزی طولانی و مفصل بود نهاری خوردیم سر شب در واقع. بعد که لپ تابم را روشن کردم و کمی در سایتها چرخ زدم، لپی - به قول استرالیایی ها- ویروسی شد و کاملا خوابید.

امروز صبح زود بیدار شدم و با زحمتی که به ناصر آن سر دنیا دادم دوتایی از طریق هدایت از راه دور ویندوز ریختم و حالا لپی نو شده اما برنامه های بسیاری را باید کم کم روش بریزم و از همه مهمتر اینکه به اینترنت وصل نمیشه که شاید هم به قول تو توفیقی اجباری باشد برای اینکه کمی در این مدت درس بخوانم. قصد ندارم که حالا مشکلش را رفع کنم و به قول تو بهتره کمی تنظیم درس و کار کنم.

دیشب که تولد مادر بود باهاش حرف زدیم و کمی سرماخورده بود اما در مجموع خوب وسر حال بود. امروز هم کارت سال نو مامانم رسید و کارتی اختصاصی برای تو که به قول جالبترین و خنده دارترین کارتی بوده که تا حالا گرفته ای. بچه ای در سینک ظرفشویی قاطی ظرفهای شسته و نشسته مستقیم با حیرت به دوربین و مخاطب نگاه می کنه. متن اصلی کارت اینکه که بهتره بابا هم کمی بچه داری کنه. اما مامانم تنها یک سطر کوتاه نوشته: نازنین جون کجای کاری؟
صدای خنده ی تو توی گوشم پیچید. به قول تو دیگه درخواست رسمی شده.

فردا تو کلاس داری و من احتمالا با کمر درد در خانه می مانم تا سر شب که قراره برای عید دیدنی بریم خانه ی "خاله عفت". جمعه هم من دانشگاه دارم و شب هم تولد جیو دعوتیم. شنبه شب خانه ی دنیا همسر علی مهمانیم و یکشنبه هم کنسرت "جان ویلیامز" و دوشنبه باید برای چک آپ دکتر بریم. سه شنبه تو پرزنتیشن درس روسو را داری و من کلاس و مثل دیروز جلسه ی هماهنگی برای کنفرانس هفته ی اول آوریل گروه خودمان. البته که روزهای پرکار و لذت بخش و خوشی پیش روست. اما برای من - با اینکه تو دایم تاکید داری خیریت هر تصمیم را درمورد دانشگاه و پذیرشت را در نظر داری و درست هم می گویی - انتظار شنیدن خبر پذیرش قبولیت به دقیقه شماری افتاده. هر چند واقعا امید و آرزویم خیریت و صلاح توست.

به هر حال روزهای شلوغی و شادی را - به امید خدا- پیش رو داریم.

هیچ نظری موجود نیست: