۱۳۸۹ اسفند ۲۸, شنبه

دهه ای یکتا و یگانه خواهد آمد تا جای یکتای دیگری را بگیرد


خب این پست شماره ی 450 هست که بطور اتفاقی پست مهمی شده. امروز صبح تو با خواب زیبایی که دیده بودی از خئاب بیدار شدی و وقت من از حمام برگشتم بهت گفتم امروز آخرین نه تنها روز از سال 89 هست که آخرین روز از دهه ی مهم زندگی من و تو است. دهه ی هشتاد. دهه ای که در آن با هم عقد کردیم درست در خرداد 80 و بعد با کمک به داریوش و مامانم و امیرحسین برای رفتنشون به آمریکا - از کمک حالی و مالی گرفته تا هر کار دیگری که وظیفه ی من به عنوان فرزندشون بوده گرفته تا فرستادن مادر به آمریکا بعد از مدتها از این بیمارستان به اون بیمارستان، تا زندگی دو نفری مون در خانه ی سراج و چاق شدن مون و خوش گذروندن مون با خانواده ی تو و رفتن جهانگیر به دبی تا آمدن دایی من و فروش خانه با آن وضعیتی که تنها باعث تاسف همه ی ما شد و البته ضرر خودش و بقیه و گرفته تا رفتن ما به خانه ی مامان و بابات و البته گذروندن دوره ای خوب و خاطره انگیز تا قبول نشدن تو در کنکورهای فوق و عدم درس خواندن درست من تا شروع به انجام کارهای کانادا آمدن مثل فرانسه خواندن تو گرفته تا تصمیم مون برای رفتن به استرالیا برای درس خواندن و از آنجا اقدام برای کانادا کردن و رفتن تو به کلاس شرینی پزی تا بعد از دو سال تمام - از تیرماه 83 تا تیرماه 85- خانه ی مامان و بابات گرفتن عروسی و گودبای پارتی در همان شب و ترک ایران به مقصد دانشگاه سیدنی و چهار روز بعد. زندگی از 7 جولای 2006 در استرالیا و تجربه کردن بسیاری از چیزها با قیمتهای گزاف و البته لذت بردن و دوست و دوست داشتنی پیدا کردن. چهار سال زندگی بسیار زیبا و تکرار نشدنی در استرالیا، یادگرفتن زبان برای من و گرفتن دوتا مدرک فوق لیسانس توسط تو و چاپ مقالاتت و کار کردن هر دو و گرفتن لیسانس من و شاگرد ممتاز شدنم و گرفتن دیپلم افتخار از دست نماینده ی ملکه در شبی که تقریبا تمام اعضای اصلی خانواده هامون آمده بودند پیشمون. بعد داستان های ناگورا اما امید بخش ایران و حالا تمام خاورمیانه و بعد آمدن به کانادا و دیدن خانواده ی تو در دبی و چهار پنج روز زیبا را آنجا داشتند و رسیدن به کشوری که قرار است خانه ی دوم ما باشد بعد از کلی زحمت کشیدن تا رسیدن به اینجا از کسب امتیازات لازم تا بالاتر از آن از چندین مدرک گرفتن تا گذراندن چندباره ی مصاحبه های "بی ربط".

حالا بعد از جند ماه در اینحا بودن و آرام آرام در حال شکل دادن به نت ورک اینجامون و گرفتن سومین فوق لیسانس تو و اولین من در سال آینده. و البته به امید خدا ادامه دادن تا دکترا و بالاتر در صورتی که میسر بود و کار کردن و کار کردن و تاثیر گرفتن و تاثیر گذاشتن. تغییر دادن جهان بعد از اینکه جهان ما را تغییر داده.

خلاصه که دهه ی بی نظیر، سخت و صعب و شیرین و یگانه ای را پشت سر گذاشته ایم و به امید دهه های به مراتب موفقتر و بهتر هستیم.

بعد از اینکه امروز رفتیم یکی یک راکت بدمینتون برای خودمون به پیشنهاد تو برای ورزش گرفتیم و چندتا گلدون برای سال نو و من رفتم سلمانی و کارتی گرفتیم که توش پنج شش چیز مهم که می خواهیم در این دهه انجام دهیم را برای هم بنویسیم. من که شش هفتا آماده کرده ام. اینجا می نویسم برایت و فردا آنهایی که تو نوشته ای را خواهم نوشت. البته می دانم که موارد تکراریش زیاده چون هر دو یک روح هستیم در دو بدن، زیبای من.

اما مواردی که قصد دارم بنویسم که باید در دهه ی 90 انجام دهیم در صورت برنامه ریزی و امکان:
1. ورزش کردن برای سلامتی و ترکیب مناسب یافتن
2. دکترا گرفتن
3. زبان های دیگر یاد گرفتن: تو زبان سوم و من زبان دوم حداقل
4. ساز زدن هر دو
5. دیدن حداقل پنج کشور دیگه
6. خرید خانه و شکل دادن به زندگی مون از نظر مالی
7. و اگر شد و امکانش بود شاید آمدن ایلیاد و سروناز و ... کسی نمی دونه! نه؟

به هر حال قراره که برای آینده به همان اندازه برنامه ریزی کنیم که برای تازه ها گشوده باشیم و بخصوص برای تجارب نو و زیبای پیش رو. راستش را بخواهی با پیشنهاد تو بابت رفتن امشب پارتی بچه های دانشکده ی من - خانه ی عدنان- که قرار نبود بریم اما تو گفتی بیا بریم شروع شده. خواب زیبای تو هم دیدن سوئد با جزییات در کنار خاله فریبا و عمو نجمی بود که خیلی برایت جالب بود و دل انگیز اینکه هر دو داشتیم لذت می بردیم و البته تجربه می کردیم زندگی را.

پس به سلامتی زندگی.


هیچ نظری موجود نیست: