۱۳۸۹ اسفند ۲۵, چهارشنبه

خانه ای در خدمت خلق خدا


هوا ابری و خنک و زمین خیس است از بارانی که تا ساعتی پیش می بارید. تازه از قدم زدن برگشته ام خانه. تو داری ارسطو می خوانی که مقاله ی پایان ترمت را بنویسی. استاد دیوانه ی این درس تو که خودش را پروفسور خطاب می کند - در حالی که دکتر است و بطور قراردادی بدون اتاق کار در دانشگاه این سال را تدریس می کند- از شما دو هفته قبل از پایان ترم مقاله ی آخر را خواسته و جالب اینکه گفته که باید به تمام کتاب اشاره کنید. اما به هر حال در این هوای زیبا هر دو آرام و خشوحال نشسته ایم و داریم کمی به کار و درس- البته مسلما نه من- می رسیم.

دیروز بعد از اینکه تمام شب قبل را از شدت خوابهای پریشان کننده نتوانستم بخوابم و دایم مثل شبهای گذشته کابوس گم شدن مدارک تو را برای گرفتن پذیرش از دانشگاه خودم می دیدم، صبح زود بیدار شدم و کمی مارکوزه خواندم و رفتم دانشگاه. کلاس بد نبود البته در اواخر کلاس با اشر به شدت درباره ی اینکه آدورنو به مراتب پیچیده تر و البته قانع کننده تر هست بحث داعی کردم. توضیحات اشر هم خوب بود. بخصوص اینکه لزومی در مقایسه نمی دید و این پروژه ها را در سطوح مختلف برای بحثهای انتزاعی و انضمامی تر لازم می دانست. بعد از کلاس رفتم سراغ اشر برای اینکه ببینم امکان این را دارد که برای تابستان با او واحد خوانش متن "داریکت ردیدنگ" بردارم یا نه. نگفته گفت نه. دلیلش هم خیلی قانع کننده بود. هشت دانشجو دارد که باید از تزهایشان دفاع کنند و یا نسخه ی پایانی را تحویل دهند. من هم گفتم تنها دلیلم علاوه بر نیاز به پول ماهانه ی دانشگاه که در صورت برنداشتن درس برای تابستان قطع میشود این است که با خودش قصد دارم تزم را بگذرانم. خلاصه با توضیحاتم - با اینکه گفت از SPT بابت این گونه فشارهایش متنفر است- قبول کرد که تحت دو شرط این واحد را با او بردارم. اول اینکه به احدی نگویم چون خیلی های دیگه هم از او درخواستهای مشابه داشتند دوم هم اینکه گفت اصلا نمی تواند برای دیدن من در طول تابستان قولی دهد. گفتم حتما و بسیار هم عالیست. گفت روی چه موضوعی می خواهی کار کنی گفتم معنای دیالکتیک در آدورنو و تفاوتش با مارکس و هگل چون فکر کنم برای تزم کمک می کند. با لبخندی گفت مطمئنی؟ گفتم امیدوارم که بکند. موقع خداحافظی هم نکته ای بهم گفت که خیلی برایم جالب بود و نشان از همان روحیه ی قدیمی من با تمام نکات مثبت و البته منفی اش داشت. گفت ببین لازم نیست همه چیز را برای این مقطع یا این واحد کاملا بلد باشی و دقیقا بدانی که چرا اینطور است و چگونه. و این نکته علاوه بر تمام خوبی ها و کمالجویی هایش در واقع همان ترمز کاری و البته تنبلی من است. اینکه کار را دایما به عقب و بیشتر و بهتر خواندن می کشاند بی آنکه واقعا کاری انضمامی ارائه شود.

بعد از کلاس و دانشگاه رفتم بانک و چک را به حساب گذاشتم و آمدم خانه و کمی دوتایی با هم نشستیم و حرف زدیم و تو بابت قبول کردن اشر خیلی خوشحال شدی و همچنین از اینکه استاد درس روسو برای پرزنتیشن بهت یک هفته وقت بیشتری داده خیالت راحت شده بود. عصر هم دوتایی قدم زنان رفتیم تا خانه ی "سنتی" که برای شام دعوتمون کرده بود. جالب بود دیدن تمام "برادران" دینی در آن خانه و البته نحوه ی زندگی و تنظیم امور با هم. شام پاستا با پستو و البته "وجترینی" بود. دور میزی که ما نشسته بودیم قدیمی ترین عضو گروه که بقیه اعضا زیر نظر اون و با توجه به دستورالعمل کلیسا و واتیکان برای دوره ای پنج ساله آموزش داده می شوند نشست و خیلی حرف زدیم. در کنار ما با سانتی و "مایکل" دو نفر دیگه هم بودند و اوخر کار بیشتر من با دیگر عضو قدیمی آنجا راجع به سنت توماس و فلسفه اش و تاثیر متقابلش از ابن سینا و ابن رشد گفتم و خلاصه بحث جالبی بود. البته طرف خودش استاد الاهیات دانشگاه تورنتو بود اما به شوخی گفت اگر ازدواج نکرده بودی خیلی به این خانه و جمع خوش آمده بودی. شب خوبی بود. بخصوص دیدن این جمع جالب بود و به قول تو معلوم بود چقدر "سنتی" ما را دوست داره که ما را به این جمع خانواده اش دعوت کرده. اما از همه جالبتر نکته ای بود که مایکل گفت و اینکه آن خانه قبلا روسپی خانه بوده!

تو هم کاملا داستان شب چهارشنبه سوری - که دیشب بود- و نوروز را برای آنها تعریف کردی و کمی هم از هابرماس حرف شد و شب خوبی بود. آخر کار هم من و تو و سنتی یک ساعتی دور هم نشستیم و حرف زدیم و ساعت 9 بود که پیاده در حالی که تلفنی با مامانت حرف میزدیم برگشتیم خانه. هوا البته هنوز خنک است و شبها دو سه درجه ای زیر صفر و روزها چهار پنج درجه بالای صفر میشود اما من و تو به نظر عادت کرده ایم و لذت می بریم.

دیروز در راه رفتن یک مغازه ی وسایل و آلات موسیقی را در راه دیدیم و دوتایی رفتیم کمی پیانوها یش را نگاه کردیم. اگر پول داشتم حتما برایت پیانو می خریدم - حتی این کوچکهای شبیه ارگ را که چند صد دلار بیشتر نیست- تا تو دوباره شروع به پیانو زدن کنی. امیدوارم که در یکی دو سال آینده بتوانم این کار را بکنم. شاید خودم هم سازی دست گرفتم. چلو که رویایی است اما شاید چون کمی با گیتار آشنا هستم گیتار گرفتم. خلاصه که زبان فرانسه و آلمانی و ساز برنامه های جانبی در کنار درس است.

در آخر فقط بگم که وزن هر دومون بطرز بسیار غم انگیزی بالا رفته و ورزش و تحرک رو به صفر. باید بیشتر به فکر سلامتی مون باشیم. خیلی بیشتر.

هیچ نظری موجود نیست: