۱۳۹۰ فروردین ۱, دوشنبه

ره به مشرب مقصود


سلام. سال نو مبارک. سال و دهه ی نو مبارک و فرخنده.
سلام

امروز دوشنبه اول فرودردین 1390 و 21 مارچ 2011 یک روز بارانی و بسیار زیباست. دیشب بعد از تحویل سال نو در کنار قشنگترین سفره ی هفت سینی که تو چیدی روی صندوقی که در واقع چمدانهای ماست و تنها رویش را با تخته ای بزرگ پوشانده ایم و پارچه ای مناسب روی آن قرار داده ایم و همه فکر می کنند که صندوقی بزرگ است، و گرفتن چند عکس زیبا با ایارن و آمریکا حرف زدیم و به خانواده هایمان سال نو را تبریک گفتیم. مادر که خانه ی خاله آذر بود و برای اولین بار موفق شدیم که اسکایپ کنیم بسیار خوشحال از دیدن ما با لباس و آرایشی بسیار دلنشین در حال حرف زدن با ما از این طرف و از طریق لپ تاب ما با ایران که داشتیم با مامان و بابات حرف میزدیم بود و خلاصه تبریکات سال نو. عمو علا هم از خانه ی عمو مجدی زنگ زد و با همه از جمله مادربزرگم و عمه ام نیز حرف زدیم و خلاصه گفت که احتمالا برای تابستان یک سر به ما خواهد زد.

بابات اما از اینکه سال نو را تنها و در غیاب ما بچه ها البته در کنار مامانت و مامانش تحویل کرده بود کمی دلخور بود و دلتنگ بیشتر. بعد از موج اول تلفنها دوباره با آنها در ایران و بعد هم آخر شب تو به اصرار که می خواهی مادر را درست و حسابی ببینی با آمریکا تماس گرفتیم. من که موفق نشده بودم با مامانم حرف بزنم - با توجه به وضعیت اقتصادی و روحی که دارند خیلی هم عجیب نبود که تلفن نداشته باشند- بعد از اینکه با مادر برای بار دوم نزدیکهای ساعت یک بامداد حرف زدیم گفت که مامانم خواب بوده و حالا بیدار است. خلاصه با آنها هم حرف زدیم تا با همه ی اصل کاری ها حرف زده باشیم.

سبزی پلو و ماهی که دیشب درست کرده بودی بی نظیر شده بود. به نظر من امسال زیباترین و بهترین سفره هفت سین و شام دو نفره ی خودمان را داشتیم. البته کمر درد من کمی موجب ناراحتی هر دو شده بود بخصوص اینکه تمام شب را با درد صبح کردم و چند مرتبه ای هم از خواب با بی قراری و بی تابی بیدار شدم. امروز البته بهترم و روحیه ی عالی هر دو با این هوای زیبا و زنگ زدن به عزیز و حاج آقا در تهران بهتر هم شده.

خلاصه که دیشب شب خاص و خوب سال تحویل بود. بابک برایم اس ام اس زده بود و من پیشتر در فیس بوک به انها تبریک گفته بودم. کارتهای تبریکمان هم هم به ایران و هم به آمریکا و هم به استرالیا رسیده و خلاصه همه چیز سر وقت انجام شده. به تو گفتم که این کمر درد هشداری به موقع است برای جدی گرفتن سلامتی مون. و واقعا هم که چنین است.

اما کارتی را که گرفته بودیم تا چیزهایی که برای این دهه قصد داریم با تلاش و خوشی و دقت و آرامش بهشون برسیم بعد از سال تحویل بهم دادیم و هر کدام آن بخش خود را برای دیگری خواندیم. تقریبا مشترک بود البته با یکی دوتا فرق و یک سوپرایز از طرف من. آنهایی که تو نوشته ای همان اولویت هایی است که من هم برای زندگی مان نوشته ام. سلامتی و ورزش، آرامش و لذت و مسافرت- به قول تو مسافرتهای نزدیک و دور کوچک و بزرگ، درس و ساختن زندگی و البته تو نوشته ای که باید به خانواده هامون کمک کنیم. من هم که ساز و زبان و البته در صورت امکان بچه دار شدن را اضافه کرده بودم و تو باور نمی کردی که من چنین موردی را نوشته باشم.

امروز پیش از ظهر تو به سلامتی رفتی با قرار قبلی پیش سیمون چمبرز تا هم در مورد مقاله ی پایان ترمت با اون صحبت کنی و هم درباره ای اینکه چطور شده که هیچ یک از بچه ها موفق به گرفتن پذیرش نشده اند. به تو گفته که حتما برای سالهای بعد هم اقدام کن و امسال با توجه به کاهش سهمیه و از آن طرف قبول کردن تمام بچه هایی که "آفر" گرفته اند - برخلاف سال قبل که کار را به راند دوم کشانده بود- و البته آن نمره ی درس کینگستون تو که +B شده و تاثیر گذاشته چنین داستانی اتفاق افتاده. واقعا این کینگستون خیلی مخرب بود. هم کلاسش از تو خیلی وقت بی جا و مورد گرفت و هم آن "رفرنس لترش" هم نحوه ر دروغ گفتنش به تو و هم از همه مهمتر نمره اش به مقاله ای که به عنوان "بوک چپتر" تا دو ماه دیگر چاپ خواهد شد. سیمون هم وقتی فهمید که این نمره چقدر دور از انصاف است به تو پیشنهاد کرد که سال آینده که اقدام کردی بنویسی که از همان نمره تو فصلی برای یکی از کتابهای مرتبط با انتشار دانشگاه نوشته ای.

اما تو بهم گفتی که در راه برگشت از کویینز پارک در این هوا خیلی بابت حرفی که به سیمون زده ای خوشحالی و ان اینکه به او گفته ای که برای زندگی و یاد گرفتن اینجا آمده ای و هیچ چیز مانع این هدف و مسیرت نخواهد شد چون می دانی جطور به اینجا رسیده ای و از کجا و با چه شرایطی آمده ای و از همه مهمتر چقدر بین دغدغه های تو و آمال و آروزهایت با دوستان "کانادایی ات" تفاوت است. تو به چه نگاه می کنی و چه می اندیشی و چگونه و در آرزوی رهایی انسانهایی هستی که بطور انضمامی در بند بودنشان را زیسته ای و اکثر دوستان و همکلاسی هایت بنا به شرایط دیگرو مختصاتی دیگر، گونه ای دیگرندو البته که به هیچ کدام ایرادی نیست.

و من می دانم و ایمان دارم که تو راهت را پیش خواهی برد. که ما مسیر را خواهیم پیمود که ما - من و تو، تو و من- به اوج خواهیم رسید. چرا که نیک از تفاوتها می دانیم و از سر و رمز راه که؛ اوجی در کار نیست مگر پیمودن. تنها راه است که باید پیموده شود. تنها ایستادن بر مرزهای زندگی و انسانیت. پس مبارک است این سال و دهه. این آغاز و دورود.

فال حافظ امسال مان هم موید همین نکته بود. فالی که با حلول سال نو بر ما چنین آمد:
صوفی گلی بچین و مرقع به خار بخش
وین زهد خشک را به می خوشگوار بخش
...
ای آنکه ره به مشرب مقصود برده ای
زین بحر قطره ای به من خاکسار بخش

با شاهد بی نظیرش:
باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش
بر جفای خار هجران صبر بلبل بایدش

هیچ نظری موجود نیست: