۱۳۹۰ فروردین ۹, سه‌شنبه

مسافران


سه شنبه آخر شب هست. تو از خستگی خوابت برده و من هم بعد از نوشتن این پست میام توی تخت. امروز تو پرزنتیشن درس روسو را داشتی و راضی بودی و من هم بعد از کلاس با اشر به جلسه ی سه نفری مون - آنا و سنتی- برای کارهای کنفرانس رفتم که تا ساعت 3 طول کشید. بعد از آن هم سخنرانی "جرج کامینال" را در گروه شرکت کردم که درباره ی تز کتاب جدیدش بود و اینکه فرانسه اساسا هرگز وارد فاز کاپیتالیستی در تاریخ پیش از قرن 19 و حتی بیست خودش برخلاف ادعاها و مانند انگلیس نشده. سخنرانی جالبی بود. البته از بس که لغات تخصصی در زمینه ی تاریخ قرون وسطی و شهر و روستاها در آن زمان داشت که خیلی از نکاتش را متوجه نشدم. بعد از سخنرانی آنا هم گفت بسیاری از این واژه ها را نمی شناسد. خلاصه بعد از سخنرانی دوباره با آنا کمی به کارهای کنفرانس و داستان پوستر و هماهنگی های کلی رسیدیم تا من برگشتم خانه که ساعت تقریبا 7 شده بود.

تو داشتی ارسطو می خواندی و البته خیلی خسته بودی. جالب اینکه امروز بازوی چپ هر دومون بخصوص تو بابت واکسنی که دیروز بهمون زدند خیلی درد گرفته بود. تو که آخر شب نمی تونستی حتی دستت را بالا بیاری.

امروز تو هم با عزیز حرف زده بودی و هم با پسرهای دایی حسین که خیلی سر شوق و ذوق آورده بودن تو را. با مامان و بابات هم صحبت کردی و بهت خبر خوش آمدنشان را داده اند. به سلامتی قرار هست که 25 آوریل بیایند. بابات تا بعد از تولد تو می ماند و 16 می بر میگرده و مامانت یک ماه بعدش. وقتی بهت گفتم من کمی درس خواهم داشت اما حتما سعی می کنم برای آمدن آنها و اگر مسافرتی رفتیم وقتم را آزاد کنم خیلی خوشحال شدی.

باید سعی کنیم که خیلی بهشون خوش بگذره. و البته علاوه بر استراحت جسمی و روحی برای تحمل شرایط ایران دوباره آماده بشوند تا به امید خدا زودتر کارهایشان درست بشه و بیایند همینجا.

با مادر هم در آمریکا حرف زدیم که خوشبختانه حالش خوب بود و فعلا با همسایه هایش مشغول و سرگرم عید دیدنی و اینجور رسم و رسوم هاست.

فردا هر دو کلی باید درس بخوانیم. من که وضعم افتضاحه بخصوص بعد از اینکه معلوم شد چقدر بابت هفته ی بعد و سه روز کنفرانس کار داریم از همین آخر هفته تا آخر هفته ی بعد.

هیچ نظری موجود نیست: