۱۳۹۰ فروردین ۱۵, دوشنبه

درسی که از تو گرفتم؛ بحران و عبور از آن


دوشنبه صبح زود هست. باران میاد و قراره سنتی بیاد دنبال من و تو و بعدش آنا تا چهار نفری بریم "کاستکو" برای خرید چیزهایی که برای کنفرانس ما لازمه. دلیل آمدن تو علیرغم کلی درس و کاری که داری اینه که تو کارت عضویت انجا را داری. اما دلیل اینکه این چند روز من اینجا سری نزدم این بود که از جمعه که تو بهم خبر شوکه کننده ی گم شدن مدارکت در دانشگاه یورک بی صاحب مونده را دادی تا دیروز که واقعا روز بسیار زیبا و دل انگیزی را گذراندیم خیلی حال و حوصله نداشتم.

آره! من که همیشه گفته بودم از دانشگاه یورک - قسمت اداری البته که مسلما در خیلی از کارها مهمترین قسمت می تونه باشه- با آن پدری که از من درآورد متنفرم، حالا با داستان تو دیگه تصمیم به ماندن ندارم. جمعه قبل از اینکه برم سر کلاس با آنا داشتیم نهارهای کنفراس را سفارش می دایدم که تو بهم زنگ زدی و گفتی با دانشگاه یورک و گروه علوم سیاسی حرف زده ای و مسئول پرونده ها گفته هرگز پرونده ی تو را دریافت نکرده. بعد هم که تو پیگیری کردی بلاخره با آن آدم عوضی که پرونده ات را نفرستاده حرف زدی و معلوم شده یارو اشتباهی - البته به اشتباهش باز هم پی نبرده و معتقده که کار درستی کرده- نمره ی مدرک سیدنی تو را C برآورد کرده و برای همین مدرکت را اساسا نفرستاده به گروه. حالا با اینکه تو کلا بی خیال همه چیز شده ای - و از همان جمعه که من از شدت عصبانیت مثل همین الان تمام روز را تپش داشتم تو بی خیال و خونسرد بودی- اما من اصرار دارم امروز که رفتیم دانشگاه بعد از کاستکو تو باید بیایی و پیگیری و شکایت کنی تا اینطوری با سرنوشت یک آدم دیگه ای سال بعد دوباره بازی نشه.

به هر حال با این داستان نه تنها جمعه که تا آخر ماه می تونست خراب باشه. اما وقتی از کلاس برگشتم خانه دیدم تو خیلی راحت مسئله را پذیرفته ای و معتقدی که حتما صلاح کار و ما در این هست و شاید بهتره امسال را کار کنی تا هم کمی استراحت کرده باشی و هم کمی پس انداز کنیم.

جمعه شب با جیو و آنا و عدنان قرار بود بریم رستوران اتیوپی. رفتیمو خیلی خوشمان نیامد. یعنی با توجه به نان و نحوه ی سرو شدن غذا بیشتر به نظر می آمد که حاشیه هایش جذابه تا کیفیت و نوع غذا. خلاصه چند ساعتی نشستیم و حرف زدیم و کمی فضامون را عوض کردیم. شنبه هم صبح دوتایی با هم رفتیم محله ی ایتالیایی ها "لیتل ایتالی" و جایی را برای صبحانه انتخاب کردیم که در نهایت تو گفتی بهترین صبحانه ای بود که از آمدن مون به کانادا تا حالا بیرون خورده ایم. هم غذا خوب بود و هم دکور. دیوارهای رنگی و سقف بلند و خلاصه جای جالبی بود. قرار شد سه هفته ی دیگه که به سلامتی مامان و بابات میان باز هم بریم آنجا. من و تو تصمیم گرفته ایم حالا که هوا خوب شده بیشتر بریم بیرون و تازه فرصتی به خودمون بدیم که شهر را بشناسیم. هوا عالی بود و بعد از آنجا رفتیم به نان و شیرینی فروشی که دقیقا آدم را یاد مغازه های ارامنه در خیابان بهار می اندخت. برای شب که قرار بود بابت عید دیدنی بریم خانه ی مهناز و نادر پای سیبی گرفتیم و برای خودمان هم نان. سر راه برای آریا هم اسباب بازی به مناسبت عیدی گرفتیم و خلاصه بعد از برگشتن و تلفنی با ایران مفصل حرف زدن رفتیم عید دیدنی.آخر شب که برگشتیم خانه دیگه نای ایستادن نداشتیم و تا خوابیدیم البته ساعت نزدیک یک بامداد بود.

یکشنبه - دیروز- اما روز بسیار دل انگیزی بود. یکی از بهترین روزهای من و تو در تورنتو به قول تو. هیچ کار بخصوصی هم در ظاهر نکردیم اما بسیار لذت بردیم. البته من به تو گفتم دلیلش آسان گیری و خونسردی و چشم به آینده داشتن تو بود که برای من درس بسیار بزرگی را داشت و واقعا دیدم که چطور می توان بر مسائلی به این اهمیت و مشکلاتی چنین تاثیر گذار غلبه کرد و با خونسردی رو به آینده داشت.

نزدیک ظهر بعد از اینکه خانه را دوتایی با هم تمیز کردیم برای یک پیاده روی طولانی در مسیری تازه رفتیم از ایستگاه "اگلینتون" در خیابان یانگ تا خانه پیاده آمدیم. مسیر طولانی و هوای زیبا و حرفهای قشنگ با کافه ای که سر راه در آن نشستیم که البته قبلا هم دوبار رفته بودیم یکبار همان اوایل من و تو با هم یکبار هم با توکا و همسرش. خلاصه که خیلی بهمون روحیه داد و قرار شد هر ویکند یک پیاده رویی طولانی و حسابی بریم. تنها نکته ی خوب - درس که نخوانده ام و در این هفته هم بابت کنفرانس نمیرسم که بخوانم- از هفته ی پیش تا حالا برای من این بوده که کمی وزنم را کنترل کرده ام و داریم دو تایی کمی رژیم می گیریم.

در راه برگشت هم رفتیم "رفرنس لایبرری" تورنتو را دیدیم و تصمیم گرفتیم که حتما عضوش بشیم. با اینکه نزدیک خانه هست اما تا حالا وقت نکرده بودیم که بریم اطراف مون را ببینیم. از آنجا تو امدی خانه و من هم رفتم کتابخانه ی دانشگاه تو بعد از اینکه آمدم خانه دوباره مثل دیروز تا ساعت 8 شب درگیر تلفن شدیم. اول با مادر اسکایپ کردیم و بعدش هم ناصر زنگ زد و کلی درباره ی ایران با هم حرف زدیم و اینکه با حسین که حرف زده متوجه شده که آقایان برای بقای خودشون حاضر به معامله هم شده اند. پایین آوردن سطح مطالبات به ریاست جمهوری و امتیاز برای ماندن.

به هر حال بعد از آن خبر شوکه کننده با کمک و خواست تو ما از آن بحران عبور کردیم و دیروز به قول تو تجربه ای یکه و تازه در تورنتو داشتیم. نه کار بخصوصی در ظاهر کردیم و نه جای خاصی رفتیم دوتایی با هم گفتیم و برنامه ریزی کردیم و قدم زدیم و از هوا لذت بردیم. به امید ادامه ی چنین روزهایی امروز و این هفته و این ماه و سال و دهه را آغاز کرده ایم.

هیچ نظری موجود نیست: