۱۳۹۳ اردیبهشت ۱۹, جمعه

دلمشغولی سرخ

تازه برگشته ام خانه و منتظرم تا یکی دو ساعت دیگه که تو هم به سلامتی از سر کار برگردی. صبح با هم از در بیرون رفتیم. تو تلاس و من کرما. کمتر از یک صفحه نوشتم و بعد برای نهار با هم قرار داشتیم و تو از مدتها قبل می خواستی که یک روز نهار بیام پیشت و با هم برویم IQ که در حقیقت سالاد بار هست. آمدم و حدود یک ساعتی با هم بودیم و خوش گذشت. البته این گرفتگی گردن و گرده ام با این کیف نسبتا سنگین اذیتم کرد. اما خوب بود. خصوصا اینکه دیشب بعد از صحبت با مامانم و دوباره سر امیرحسین عصبی شدن و اضافه شدن این داستان به دلتنگی متنی که از فرج سرکوهی به مناسبت گرفتن دکترای آرش پسرش خوانده بودم هم خودم را غمگین کرده بود و هم تو را دلمشغول حال من. اما حالا کمی بهترم و ضمن اینکه قدردان داشته هایم که مسلما تویی و تو برایم همه چیز.

بعد از نهار برگشتم سمت خانه و کمی در آروما نشستم و چند خط دیگری نوشتم و چون حوصله ام نمیشد ادامه ندادم. کمی خرید کردم برای شب که دوتایی با هم به مناسبت نزدیک شدن تولد ۳۵ سالگی تو که به سلامتی آغاز آغازها برای هر دو و زندگی زیبایمان خواهد بود برای سالها و دهه های طولانی بنشینیم و شرابی بنوشیم و فیلمی ببینیم و ... خوش باشیم به سلامت.

دیشب هم فیلم مستندی دیدیم به اسم Red Obsession با روایتگری راسل کرو که درباره صنعت چند صد ساله شراب گیری در بوردو فرانسه و تسخیر متقابل بازار چین و چینی ها در فرانسه بود. جالب بود و حیرت انگیز که چگونه مثلا یک بطر شراب به یک و نیم میلیون دلار فروخته می شود و ...

یک معرفی کتاب خوب هم در نیویورک بوک رویو خواندم از کتابی به اسم سرمایه در قرن بیست و یک از تاماس پکتی که به احتمال زیاد کتاب جذاب و حجیمش را باید در مقطعی بخوانم. اما دوست دارم این نوشته کوتاه را با این جمله از دورکهایم تمام کنم که امروز خواندم در جایی که در پاسخ به مارکس و آن جمله تاریخی اش یعنی به دین افیون توده هاست گفته که افیون توده ها دین است. چون به هر حال بشر برای تحمل بار تحمل ناپذیر هستی به افیونی نیاز دارد و آن دینش می شود.


هیچ نظری موجود نیست: