۱۳۹۳ اردیبهشت ۲۶, جمعه

جاپ اولین ترجمه

جمعه شب هست و ساعت نزدیک ۱۲. تازه چمدان کوچکمون را بسته ای تا فردا صبح به سلامتی برای سه روز و دو شب راهی مونتریال شویم. در واقع این سفر بهانه ای است برای یک مسافرت کوتاه و دیدن یکی از معروفترین شهرهای دنیا در آستانه چهارمین سال ورودمان به کانادا و چه بهانه ای بهتر از تولد تو.

امروز چندان کارم را جلو نبردم. بعد از اینکه تو را رساندم تلاس و خودم رفتم کرما در نهایت دو سه پاراگرفی مقدماتی در بخش هژمونی در دیدگاه لاکلائو نوشتم و سر ظهر بلند شدم تا به خریدهای مسافرتمون برسم. کمی شیرینی و میوه گرفتم همینطور نان و کمی گوشت که تو امشب درست کردی برای ساندویچ فردا توی راه.

تو هم این چند وقت و این چند روز بخصوص به قول خودت یک فشار جهنمی بابت ارتقاء سندی داری و تا آخر وقت درگیر این دست کارها هستی و امیدوارم این سفر کوتاه کمی خستگی ات را بدر کنه. با اینکه من کار بخصوصی در این چند ماه اخیر نکرده ام اما هر این سفر برای هر دومون خیلی لازمه و امیدوارم همه چیز خیلی خوب و خوش پیش بره.

اما امروز عصر بطور اتفاقی متوجه شدم که مقاله ای که ترجمه کرده بودم چاپ شده. جالبه که حتی یک خبر ساده هم ندادند. این است تفاوت نگاه حرفی و خیلی هم جای تعجب نداره. لینکش را که برایت فرستادم نوشتم که این ترجمه را به تو تقدیم می کنم که با تو و از تو زبان را یاد گرفتم و این واقعیت است بدون هیچ اغراقی.

اما الان وقت خوشحالی برای این مسافرت کوتاه بعد از یک دوره طولانی و زمستان سخت هست.

هیچ نظری موجود نیست: