۱۳۹۳ اردیبهشت ۲۳, سه‌شنبه

تولد ۳۵ سالگی

خب با اینکه قرار نبود دوباره سر از کرمای دانفورد در بیاورم اما صبح چون هم تو دیرت شده بود و هم کمی باران می آمد گفتم می رسانمت به تلاس و در نهایت راهی اینجا شدم. اما به هر حال سر قول و قرارم هستم. هر روز چیز تازه ای و نکته و مطلبی خواندن و یادگرفتن و آن هم نه در حاشیه. البته این هفته که درگیر نوشتن و تمام کردن مقاله فارسی ام خواهم بود که بعید می دانم تا قبل از رفتن به مونتریال تمام بشه اما باید سعی ام را بکنم. اما به امید خدا از هفته ی آینده روند جدید کاملا آغاز خواهد شد. هر چند روند جدید به گونه ای از امروز هم آغاز شده. کمتر حرف زدن بیشتر و خیلی بیشتر کار کردن و خیلی خیلی بیشتر فکر کردن. انجام برنامه ها، ورزش و تعذیه و آلمانی و رمان و ...

اما از دیروز بگم. بعد از اینکه از اینجا رفتم سمت بی ویو و از شیرینی فروشی مورد علاقه تو Rahier یک کیک کوچک برای تولد تو گرفتم از یک گلفروشی یک گلدان گل و یک ارکیده کوچک هم گرفتم و یک سر رفتم ربارتس کتابهایی که می گیرم و نمی خوانم را گرفتم و برگشتم خانه. فیلمی از هانکه دیدم به اسم قاره هفتم که در زمان خودش حتما خیلی هم فیلم بهتری بوده اما به هر حال دیدنش بد نبود چون هانکه هم از جمله کارگردان هایی است که در لیستم هستند برای دیدن تمام آثارشان. کمی ورزش و بعد هم آمدم دنبال تو تا با هم برای شام برویم به رستوارن مکزیکی ال کاترینا در دیستلری که رفتیم و خیلی خیلی بهمون خوش گذشت. وقتی گردنبدنت را دادم خیلی خوشت آمد و گفتی که زیباترین گردنبدنی است که داشته ای- زیبا هست اما بعد از ۱۵ سال زندگی مشترک به هر حال زیر و بم روحیه تو را می شناسم و می دانم که داری اینگونه و با این اشتیاق سعی در تشکر می کنی. من که هرگز نتوانسته ام کاری برایت بکنم اما به هر حال خوشحالم که سعی می کنم تا نشان دهم که اگر داشتم چه می کردم.

به هر حال شب خوبی شد. خیلی خوردیم و نوشیدیم و خندیدیم و ... عکس های خوبی هم گرفتیم و یکی دوتا را برای مامان و بابات فرستادی تا آنها هم با دیدنشان در جشن ما شریک شوند. وقتی برگشتیم خانه در را که باز کردی دیدی که برایت پیشاپیش شمع ها را روشن کرده ام و گلدانهایت را دیدی و خلاصه با آهنگ تولد کمی با هم رقصیدیم دو نفری و بعد هم برایت کیک شکلاتی مورد علاقه ات را با دو شمع کوچک ۳ و ۵ آوردم و دعا کردیم و فوت به شمعها و برش کیک و دوباره خوردن و خندیدن و از خستگی پیش از ده و نیم از حال رفتن و خواب تا روز دیگر و صبح تازه ای را شروع کنیم.

اما این روز دیگر قرار نیست که برای من و ما و خصوصا من هر روز دیگری باشد. باید دیگر روزگاری را شروع کنم و می خواهم که چنین کنم و می کنم چون چنین نیت و عزم کرده ام. من ۴۰ ساله خواهم شد و می خواهم این نیمه را آنگونه که باید و شاید به بهترین نحو و تماما انسانی و آفریننده آغاز کنم. تو برایم دعا کردی و من هم آغاز خواهم کرد.

سلام همسرم
تولدت مبارک
تولدمان مبارک
بوس و دوس

هیچ نظری موجود نیست: