۱۳۹۳ اردیبهشت ۲۵, پنجشنبه

شروع بد

مثلا قرار بود از دو روز قبل سر آن عهدی که بستم باشم و حتی یک روز را هم بی جهت و دستاورد از دست ندهم. اما یک روز از روز دیگر ضیفتر و بدتر. پریروز تنها کار مفیدی که کردم دیدن مهر هفتم برگمان بود و همین. دیروز که همین یک کار را هم نکردم.

در کرما نشسته ام و تو را تازه رسانده ام. این روزها بابت ارتقاء موقعیت شغلی سندی تا دیر وقت سر کار هستی. دیشب که حدود ۸ شب رسیدی خانه آنقدر خسته بودی که نای هیچ کاری را نداشتی. بعد از اینکه کمی گذشت بهت گفتم که قصد دارم در باره ی برنامه ای که می دانم از مدتها قبل ریخته ای بابت تولد من و قرار است یک هفته ای به نیویورک و واشنگتن برویم حرف بزنم. راضی شدی که با توجه به داستان مالی قضیه دو تایی برویم دو سه روزی طرف ماسکوکا و آنجا کمی خلوت کنیم و استراحت. از این طریق آن وقت می توانیم کمی پول برای مامان و بابات بفرستیم تا بتوانند تابستان اینجا بیایند و اینطوری هم تو خیالت راحتتر بشه و هم آنها کمی استراحت کنند. خلاصه که داستان دیشب با توجه به خستگی تو خیلی سریع به استراحت کشید و امروز کمی سر حالتر بیدار شدی.

شب قبلش هم بعد از اینکه تو از سر کار برگشتی و من از ورزش و فیلم her را که گرفته بودم تو نصفه و من کامل دیدم که فیلم خاصی هم نبود و بیش از حدی که لیاقتش را داشت درباره اش مانور داده بودند دیدیم و همین.

این دو روز که قرار بود بکوب روی مقاله فارسی ام کار کنم به هیچ گذشت. تلفن با رسول و چت با داود و ... خلاصه که اینطوری به هیچ جا نمی رسم و لیاقت رسیدن به هیچ جا را هم ندارم.

باید متمرکز شوم روی کارها و برنامه هایم و تو هم با مشخص شدن برنامه ی کاری ات باید جا برای مطالعه و درس هایت باز کنی که این تنها راه زندگی درست برای ماست.

کلی برنامه و کلی کار نکرده دارم و با این بی نظمی و عدم پیگیری نجات و رستگاری در کار نخواهد بود.
 

هیچ نظری موجود نیست: