۱۳۹۳ اردیبهشت ۲۲, دوشنبه

راهی نو در آستانه تولد تو

ظهر دوشنبه هست و من در کرما. با اینکه جز یکی دو پاراگراف ننوشتم و کلا فکر می کنم خیلی اشتباه کردم که این متن فارسی را در چنین زمانی که کلی از درسها و کارهایم عقب افتاده ام دست گرفته ام اما به هر حال باید تا آخر هفته تمامش کنم- با اینکه خیلی بعید می دانم بتوانم- تا آخر هفته که به سلامتی بعد از مدتها قراره یک مسافرت دو روزه برویم به مونتریال و برمیگردیم بتوانم از هفته ی بعد درسهایم را شروع کنم.

صبح تو را به تلاس رساندم و آمدم اینجا و الان هم دارم آماده ی رفتن میشوم به سمت شیرینی فروشی مورد علاقه تو به اسم Rahier تا یک کیک کوچک برای امشب خودمان بگیرم و بعد از اینکه از شام در رستوارن مکزیکی که برای ساعت ۶ و ۴۵ دقیقه میز دو نفره ای رزرو کرده ایم برگشتیم خودمان دوتایی یک جشن کوچک اما زیبا به مناسبت زیباترین روز سال در زندگی مون بگیریم.

من تصمیم گرفته ام که دست به یک خانه تکانی خیلی خیلی بزرگ- اما در آن حد بزرگ که علامت نزدن نشه- بزنم. سالم و خوش در کنار هم زندگی کردن. با روحیه ای به مراتب بهتر و شادتر. و این نشدنی است مگر آنکه کار کنم، به تو برسم، تلاش بی وقفه ای کنم برای جبران کیفی عقب افتادگی ها و کمی کاستی ها تا آنجا که ممکن است. تصمیم گرفته ام آن مرد دیگری که همواره خواسته ام باشم برای تو و خودم و زندگی مان باشم. باید انسان دیگری شوم شایسته تر برای تو و داشته هایمان و خصوصا برای دیگرانی که امیدوار به امثال ما هستند و چه بسا شایسته تر اما بد اقبال و یا ناتوان.

می خواهم توان و صدا و نوای آنها و خودمان باشم و همه ی اینها نمی شود مگر یک انقلاب بنیادی که صد البته تدریجی و آرام اما هیبت انگیز از راه می رسد. مثل صدای پای کبوتر آنچنان که نیچه گفته است.

این نیت و نذر و خواست و تلاش من است به مناسبت تولد ۳۵ سالگی تو که همواره در دلم بابتش نگران بوده ام و می خواهم نشان دهم که بر هم میزنم چرخ فلک را اگر بر غیر مرادم گردد.

عزیزم بسیار و فراوان مدیون و ممنون توام.
کمکم کرده ای و می کنی برای بهتر و شایسته تر و انسانی تر زیستن. به تو نیازمندم در این راه و این زندگی یگانه. همواره و همیشه. و می خواهم که در کنار تو آغاز دیگری را تجربه کنم. نوبت آن آغاز یکه و یگانه است و راهی نو که از افق میرسد.

تولدمان مبارک

هیچ نظری موجود نیست: