۱۳۹۳ اردیبهشت ۱۲, جمعه

عیش مدام

طبیعی بود که دیشب تا صبح نتوانم درست بخوابم. نمی دانم تو چطور خوابیدی اما با خبری که آخر شب گرفتی مبنی بر برنده شدن اسکالرشیپ OGS طبیعی هم بود که نتوانیم درست بخوابیم. اما خوشحال بودیم و آنقدر خوشحالم و حالم خوبه که فقط باید شکرگزار باشم و بس.

دیشب بعد از اینکه ایمیل جی جی آمد مبنی موفقیت تو برای OGS گفتم بریم خبر را به ریک و بانا بدهیم که مسلما خیلی خوشحال خواهند شد. دم در واحدشان چند دقیقه ای ایستادیم و بانا طبق معمول در چنین لحظاتی دوربینش را آورد و یکی دو عکس گرفتیم و برگشتیم خانه تا آنها هم شامشان را بخورند.

کلی حرفهای قشنگ برای زدن داریم و کلی تشکر از هم و از زندگی زیبایمان. بعید می دانم کسی با شرایط ما تا کنون چنین تجربه ای کرده باشد. خدا را شکر. امروز در راه که می رساندمت تا تلاس زنگ کوتاهی به ایران زدیم و با مامانت حرف زدیم. با اینکه اوضاعشان اصلا خوب نیست اما به هر حال این خبر گوشه ی دلشان را خوش می کند. ضمن اینکه دست ما را هم برای کمک به آنها بازتر.

صبح گفتم کاشکی میشد یک امروز را سر کار نمی رفتی. با هم اول می رفتیم دانشگاه فرم پذیرش و کارهای OGS را می کردیم و بعد نهاری و جشنی و ... البته امکانش نبود و گفتی که خیلی کار داری. گفتی یا نهار بیا پیشم و یا شام بریم بیرون. در آخر با پیشنهاد من قرار شد این کار را بکنیم. امشب خانه با یک فیلم قشنگ و مناسب، یک بطر شراب و یک پاستای سبک جشن مقدماتی می گیریم و فردا صبح میرویم برانچ دو تایی بیرون و حرفهای زیبا از زندگی زیباترمون میزنیم. شب هم که سمیه و جیمز و کیارش برای شام میایند پیشمان. یکشنبه صبح هم قراره با انا و خانواده اش که از اتاوا برای کاری آمده اند تورنتو صبحانه برویم بیرون. خلاصه که این برنامه ی ویکندمون هست و امشب. البته اگر برسیم تو باید کمی روی بوک چپترمون - که همه کارهایش را از اول تا انتها تو کرده ای- کار کنی و من هم تصمیم گرفته ام وسط این همه درس و کار و زبان عقب افتاده و ... بشینم و این رساله و نه مقاله ی دموکراسی رادیکال را به فارسی بنویسم بفرستم جایی برای چاپ. جالبه که هنوز آن مقاله ی مارکوزه که ترجمه کرده ام چاپ نشده و خبری هم به آدم نمی دهند. ایران هست دیگه!

امروز صبح بعد از اینکه از دیشب که از خوشحالی پر در آورده بودم طوری که بانا به ریک می گفت صورت و چشمهای این را ببین. آن یکی اسکالرشیپ گرفته و این یکی چقدر خوشحاله - هیچ کس نمی داند که برای من و تو، هیچی من و تو نداره و من و تو یک محصول مشترک داریم که زیباترین پدیده ی عالم هست برای ما و آن چیزی نیست جز زندگی زیبا و محترممان که از خداوند درخواست می کنم تا چنان کند تا بتوانیم تا دهه های طولانی هر روز بهتر و زیباتر بسازیمش- خلاصه امروز که بهم گفتی نه فقط اعتبار که کلا این OGS حاصل کار توست. بهت گفتم که اگر تو اینگونه کار نمی کردی، اگر اینگونه زندگی مان را نمی ساختی و اینگونه از روز اول فداکاری نمی کردی از ازدواجمان بگیر تا ایلتس، زبان فرانسه، کار استرالیا و کانادا و رفتن به این کشورها و ساختن ها و تحمل ها، درس خواندن ها در حین کارکردن ها، بار زندگی را اینگونه بر دوش کشیدن ها و ... کجا من می توانستم در زبان و درس و اسکالرشیپ و ... موفق باشم. اما فکر کردم شاید این گفته کمی اندازه ی واقعی سهم ما را در زندگی نشان دهد:
من برای تو کلاس های درس ات را جلو بردم و تو بوک چپتر برای ما نوشتی، من برای تو مقاله های درسی ات را نوشتم و تو برایم ای پد گرفتی، من برای تو OGS گرفتم و تو برایم پاسپورت کانادا. حالا تو بگو در همین اشل و معیار کوچک تو چه کرده ای و من چه. اما نمی خواهم اینگونه فکر کنم و نمی کنم چون تمام یکه و یگانگی زندگی ما در همین یکی بودن هاست. در اینکه وقتی من بمباردیر گرفتم گویی که تو گرفته بودی و حالا که تو OGS گرفته ای انگار که من گرفته ام.

این است رمز زندگی ما، راز عشق ما و جاودان بودن ما. عشق مدام.

عزیزم مبارکت باشد و مبارکم باشد و مبارکمان باشد چون من و تو یکه و یگانه ایم.

عیش مدام من
عشق جاودان من
روح و جان و نفس و نور چشمان من
مبارکمان باشد
خجسته و مبارک

هیچ نظری موجود نیست: