۱۳۹۲ بهمن ۶, یکشنبه

ترسیم فاصله ها به شکل واقعی


با اینکه دوست ندارم یکشنبه عصر سینما بروم چون تا بیایم خانه دیر شده و احساس می کنم وقت اصلی که باید با تو میگذراندم از دست رفته و ویکند از این نظر برایم کافی نبوده اما چون این هفته تو جلسه ی سالانه ی تیم سندی را پیش رو داری و حسابی گرفتاری و امکان دیدن آخرین اثر فرهادی که تازه روی پرده آمده یعنی گذشته را نداری رفتیم سینما. فیلم که خصوصا با تو خیلی ارتباط برقرار کرد. من هم دوستش داشتم اما می توانم درک کنم که چرا از نظر بازار سینمای آمریکای شمالی واکنش در سطح جدایی را نداشت. از فیلم که بگذریم باید بگویم که ویکند سنگینی بود. خصوصا بابت دیشب که من بعد از اتمام کنسرت پروکوفیف که خیلی خوب بود- خصوصا از قطعه ی گابریل نوه ی پروکوفیف خوشمان آمد- به اصرار مازیار و نسیم با تمامی اعضاء گروه موسیقی و دیوید رهبر ارکستر و استاد مازیار برای شام به رستوارن دوک یورک رفتیم و من خیلی شب بدی را گذراندم. البته بیش از هر چیز از اینکه علیرغم دانستن اینکه نباید بروم و رفتم ناراحت شدم. در واقع شب خودمان را خراب کردیم چون به اصرار آنها- و خصوصا نسیم که نمی خواست در جمع آنها تنها باشد- رفتیم و سر یک میز که باید ۵ نفر بنشینند ۱۰ نفری نشستیم و من کمر درد گرفتم و جا برای تکان خوردن نداشتم و حتی نتوانستم غذایی سفراش دهم و از همه بدتر اینکه عین یک وصله ی تماما ناجور در جمع موسیقی دان هایی بودیم که با خودشان مشغول بودند و حرفی برای زدن نداشتیم و نسیم که سرش را کرده بود توی بشقابش- و البته وقتی پروکوفیف نوه پرسید که آیا شما هم موسیقی دان هستید گفت بله و وقتی طرف ادامه داد که چه کار می کنید به سمت مازیار اشاره کرد که البته همسرم کار اصلی را می کند اما من هم می توانم نت بخوانم و طرف فکر کرد با جمع تعطیل ها سر یک میز نشسته. مازیار هم که یک کلمه حرف نمیزد و تازه نسیم دایم می گفت ما اینجا بشینیم- علیرغم اینکه من و تو زودتر از بقیه رسیده بودیم و یک میز کوچک برای خودمان گرفته بودیم در کنار سایر میزها که در طبقه ی دوم برای کل اعضاء کنسرت بود و به اصرار مازیار رفتیم پایین تا سر میز دیوید و پروکوفیف بشینیم و هر دو طرف فکر می دانستیم که جای ما اینجا نیست. خلاصه از اینکه شان و منزلت خودمان و خودم را بابت حماقت دیگری تنزل داده بودم خیلی ناراحت و عصبانی بود. قبل از اینکه به آنجا برویم هم به تو گفتم که دوست ندارم برویم و چنین شود که گفتی نه ما جدا می نشینیم با نسیم و نهایتا مازیار کمی با ماست و کمی هم با استاد و همکارانش غافل از اینکه ما به زور خودمان را به خواست مازیار به آنها تحمیل کردیم و بعد از مدتی آنها هم رفتند طبقه ی بالا و ما ماندیم بدون میز و صندلی.

آنقدر ناراحت شدم که تمام شب را بد خوابیدم و از قبل از خواب هم کلی خودم را لعن کردم و دایم به تو گفتم که گفته بودم نباید چنین کنیم و خلاصه حال خودم که حسابی گرفته شده بود و حال تو را هم گرفتم. البته هنوز هم که فکر میکنم از اینکه چنین خودم را مضحکه ی خود کردم ناراحتم. و البته این درست نمی شود مگر با تجدید نظر در نحوه ی رفتار و زندگی و کارم و صد البته مهمتر با کمی جدیت. نباید آن کاری را که دوست نداریم انجام دهیم و این نکته ای بود که امروز صبح که برای صبحانه بعد از یک شب بد خوابیدن داشتیم به تو گفتم. و البته اینکه باید حرفمان را هم درست به هم و به دیگران بزنیم. بی تعارف و ملاحظه ی بیجا و بی مورد.

خلاصه که بگذریم! درست نمی شود اگر درستش نکنیم و نکنم. درست نمی شود اگر با کار کردن و جدیت و نظم سلوک جدیدی را طرح نیندازم.

اما این هفته هفته ی درس است برای من و کار است برای تو. باید کلی کار کنیم. من که می خواهم مقاله ی اول دموکراسی تو را هر طور که شده تمام کنم و تو هم که کلی کار داری. و البته باید با تلفن جدیدی که بهت داده اند درست مثل این دو روز گذشته سر و کله بزنی و برای پیدا کردن امکاناتش وقت بگذاری اما نکته ی مثبتش این است که خیلی ازش راضی هستی. مدل جدیدی از گلکسی است که کارهای شرکت را هم برای خیلی راحت تر کرده.

نمی توانم این پست را تمام کنم مگر با تاکید بر اینکه هنوز ناراحت و از دست خودم عصبانیم. واقعیتش این هست که ترجیح می دهم حتی به قیمت کمی سردی و یا سنگینی در روابطم با سایرین خودم و اولویت های خودمان را در صدر قرار دهم و مرزهایم را با اطرافیان باز تعریف کنم. نه بی ادبی و نه از تکبر اما ترسیم فاصله ها به شکل واقعی.
   

هیچ نظری موجود نیست: