۱۳۹۲ دی ۲۴, سه‌شنبه

برادران غیورم!


این دو روز اول هفته را پس از اینکه صبح تو را سر کار رساندم رفتم کافه کرما در دانفورد. خب! نگفته پیداست که هنوز درس و مشق را شروع نکرده ام و اوضاع به منوال قبل و انداختن کارها به فرداهای نامعلوم پیش میره و هر روز یک روز کمتر از آنچه که وقت دارم زمان باقی می ماند و رسالت اتلاف و بطالت همچنان در کار است.

دیروز تا پیش از ظهر ماندم در کرما و بعد از اینکه برگشتم خانه هم تنها به اینترنت بازی گذشت تا شب. خور و خواب و اضافه کردن بر حجم چربی ها، اضافه کردن بر حجم جهالتم کار دیروزم بود به تمامه. امروز کمی روزنامه و مجله و از این دست چیزها در کافه خواندم که وضع را تقریبا تا حدی از آن وخامت در آورد اما هنوز نشانی از تغییر به چشم نمی خورد. بعد از ظهر هم چون ماشین داشتم رفتم تا مجلات را از علی بگیرم. تا بالا راندم و چند دقیقه ای نشستم و توجیهات علی را شنیدم که بیش از هر چیز عدم هماهنگی از طرف جهان و سایرین بود. به هر حال مجلات را گرفتم و مازیار را که می خواست تا دانشگاه بیاید آوردم پایین و از زمانی که برگشتم خانه تا الان که نزدیک به ۴ ساعت می گذرد هنوز دست به مجلات نزدم از بس که حاشیه هایش اذیتمان کرد.

دیشب به خاطر اینکه خیلی خسته بودی خیلی زود رفتیم در تخت و صبح هم نسبتا دیر بیدار شدیم. این دو روز خیلی کار کردی و هنوز هم که ساعت ۷ هست سر کاری و برنگشته ای خانه چون سندی خانم به هر کسی بی انکه با تو هماهنگ کند قول ملاقات داده و حالا تو دایم سعی می کنی که برنامه هایش را تنظیم کنی که نمی شود. البته جای خوشبختی است که از فردا تا آخر هفته به مسافرت می رود و عصرها احتمالا می توانی سر وقت برگردی. فردا شب که وقت ماساژ داری و پنج شنبه هم صبح باید با هم به دکتر برویم. جواب آزمایش ها آمده و باید برویم به سلامتی تا تو خیالت راحت شود.

دیشب که با مادر حرف میزدم از درد شدید کاسه های زانویش گفت و اینکه چقدر گوشه ی آن اتاق کوچک حوصله اش سر رفته و دوست دارد زودتر آذر برگردد تا یک بار ببردش بیرون کمی هواخوری. یادم به برادران غیوریم افتاد که یکی با هزینه ی ما ماشین روزانه کرایه کرده و تا عصر خواب است و یک قدم برای کسی بر نمی دارد. و آن دیگری هم که در شهری همان نزدیکی است سالهاست که به دیدن مادر و مادربزرگی که از جانش هم برای او می گذشت نرفته و نمیرود.

برادران غیورم! نفرین خدایان زنجیرهای ابدی ما خواهند بود اگر که لحظه ای و تنها لحظه ای آهی از درون بر غیرت ما روانه کنند مادرانمان. ای غیور برادرانم.
 

هیچ نظری موجود نیست: