۱۳۹۲ دی ۲۲, یکشنبه

داستان این مجلات لعنتی!


ویکند نسبتا آرامی را داشتیم و البته کمی هم داستان رساندن مجلات به علی برادر نسیم در ایران که امروز به تورنتو رسیده اعصابمان را بهم ریخت. مثل اینکه کلا خیلی جهان و بخصوص بابات را سر کار گذاشته و معطل کرده روز آخر هم که بابات خودش رفته در خانه شان تا مجلات را به مامان نسیم بده مادره خیلی متلک بار بابات و جهانگیر کرده و بابات هم کلی شاکی بود و حق هم داشت. دو ساعتی دیروز تلفنی باهاش حرف زدم و خلاصه جدا از سایر حرفها بابت این داستان مجلات خیلی ناراحت شدم. باید آبونمان بشم و کلا شر داستان را از سر همه کم کنم.

دیروز تا عصر خانه بودیم و ساعت ۶ بعد از اینکه تو از جلسه ی اول کلاس یوگا که راضی هم بودی برگشتی رفتیم تا با سمیه و جیمز دو ساعتی را جایی بنشینیم و آنها که تازه وارد هستند را دلگرم کنیم. بچه های خوبی هستند هر چند خیلی حرفی برای گفتن بین من با آن دو نیست. امروز صبح هم برای صبحانه با نسیم و مازیار قرار داشتیم و اتفاقا این داستان مجلات را دوست داشتم وقتی صحبتش به میان آمد طوری مطرح کنم که در واقع بود. به تو هم گفتم که بیش از داستانهای علی و مامانش من از مازیار توقع داشتم. در واقع من از او خواسته بودم و او بود که دایم بهم می گفت که چه مجله ای می خواهی تا برایت بخرم و بیاورم. شب آخر بهش گفتم که مجله را خریده اند اگر ممکنه شما فقط زحمت آوردنش را بکش که اساسا تو گویی که چنین حرفهایی بین ما رد و بدل نشده بود. به هر حال درسی شد.

امروز هم دو ساعتی با رسول حرف زدم که بهم راجع به کمرم خیلی هشدار داد و گفت که اگر کار را ریشه ای درست نکنم روی تمام وجوه زندگیم تاثیر خواهد گذاشت. مطمئنم که درست هم میگه. خصوصا وقتی که امروز که از قبل برنامه ام بود تا کتابهای اضافه ی اینجا را جمع کنم و کارتونها را با کمک هم پایین ببریم و متوجه شدم اوضاع کمر خرابتر از این حرفهاست که حالا حالاها بتوانم چنین کاری کنم خیلی توی روحیه ام تاثیر منفی داشت. جالب اینکه از امروز هم تمرین آخرین روز زندگی را شروع کرده بودم. اینکه صبحها بیدار شوی و فکر کنی این اخرین فرصت و آخرین روز تو می تواند باشد پس آسان تر، راحتتر و البته صمیمی تر با خودت و اطرافیانت زندگی کنی. اولین شوک زمانی بود که رفتم پس از بیش از یک ماه روی وزنه و دیدم که نسبت به دو ماه قبل بیش از ۶ کیلو اضافه شدم یعنی به ۸۶ رسیدم. تنها کاری که در سال گذشته کرده بودم به شهادت همین نوشته ها ورزش بود و کمی روی فرم آمدن و حالا آن هم از دست رفت و دومین داستان روز هم کمرم که با ناراحتی و شرمندگی داستان مجلات کلا ویکند را نا مناسب کرد. اما باید همه چیز آماده شود برای فردا که از فردا درس- شروع خواندن برای مقاله ی دموکراسی تو- و ورزش و آلمانی را به امید خدا شروع می کنم.

تو هم که به سلامتی کار جدی و شلوغ را از فردا برای کل سال پیش رو داری و باید حسابی جسمی و روحی اماده شوی. تازه از ورزش پایین برگشته ای و دوشی گرفته ای و داریم برای گذراندن شب آرام و دلنشینی در کنار هم آماده میشویم تا به سلامتی هفته ی بی نظیری را آغاز کنیم. 

هیچ نظری موجود نیست: