۱۳۹۲ مرداد ۱۰, پنجشنبه

اتول


با اینکه سعی کردم تا دیروز آخرین پست ماه را بگذارم و بنویسم که به سلامتی رفتیم و ماشین را تحویل گرفتیم اما نشد چون کلی کار داشتیم و نرسیدم تا آخر وقت که از خانه ی فرشید و پگاه برگشتیم که ساعت از ۱۲ گذشته بود.

اما امروز در یک صبح بارانی، آفتابی زیبا در حال حاضر در کرما نشسته ام و تو من را با ماشین رساندی و به سلامتی رفتی سر کار و تازه زنگ زدی که ماشین را در پارکینگ انتهای کوچه پارک کرده ای و داری میری شرکت. بهترین آرزوها و دعاها را برایت و برای خودمان کردم و کردیم تا به امید خدا همیشه با تنی سالم و لب خندان و دلی شاد و قلبی پر از آرامش و روحی با امید و البته دستی دستگیر سالهای سال در کنار هم روزگار را به خوشی و شادی و سازندگی بگذرانیم و حالا که بعد از سالها و برای اولین بار خارج از ایران ماشین دار شدیم بتوانیم هم لذتش را ببریم و هم به آرامش و خوشی در کنار دیگران زندگی طولانی و پر مهر و افتخاری را رقم بزنیم. به هر حال گام بلندی برای ما بوده و با اینکه کلی فشار مالی خواهد داشت اما لازم بود.

اتفاقا دیروز صبح بعد از اینکه از قبل گفته بودی که سر کار نخواهی رفت تا بریم و ماشین را تحویل بگیریم اول آمدیم کرما و چای و قهوه ای نوشیدیم و جن هم که تقریبا با ما بیدار شده بود گفت که قصد دارد برود در شهر قدم بزند و کارهایش را بکند تا سر شب که قرار بود راهی ادامه ی سفرش شود دل نگران جمع و جور کردن وسایلش نباشد. وقتی به کرما آمدیم با توجه به اینکه شب قبلش بهم گفته بودی که برای ماشین مجبور شدی تا از عمو مجتبی ۱۳۰۰ دلار قرض بگیری چون باید پول جلویی که می دادیم را بالاتر می بردیم کمی فکرم درگیر بدهی هایمان در این چند وقت اخیر شد که جز این مورد آخر همگی بابت پولهایی بوده که ایران فرستاده ایم و باید تا یک ماه دیگه تسویه کنیم. همین حرفها باعث شد در کرما دایم حساب و کتاب کنم و نگران باشم و تو که گفتی درست میشه و نگران نباش گفتم جای نگرانی هست و خلاصه بعد از کمی که از کیفت یک قرص مسکن ادویل در آوردی و خوردی گفتم مگر سرت درد گرفت گفتی تقریبا هر روز با سر درد کار می کنی و روزی یکی دو قرص می خوری. این شد که خیلی حالم بد شد و در مسیر رفتن و توی قطار بهت گفتم که چه این همکاری که قراره از دو هفته ی دیگه بیاد خوب باشه و چه نه، چه همه چیز عالی بشه سر کار و چه همینطوری بماند تو تا آخر سپتامبر وقت داری که آنجا باشی. اگر کاری پیدا کردی که کردی اگر نه با چک اول بمباردیر یکی دو ماهی وقت داری تا کمی استراحت کنی و سر فرصت دنبال کار بهتر حتی با حقوق کمتر باشی. خلاصه که این آخر خط این کار هست.

رفتیم به ایستگاه فینچ و نیل پری مردی که از نمایندگی هوندا آمده بود با ماشینی مثل ماشین ما و به همان رنگ که در واقع ماشین خودش بود با یکی از همکارانش رفتیم به یکی از فروشگاه های بزرگ اطراف تا کارهای انتقال سند و سایر کاغذ بازی های لازمه را انجام دهیم. بعد از اینکه کارها تمام شد و آنها رفتند ما ماشین را تحویل گرفته و اولین جایی که رفتیم چون خیلی نزدیک بود تواضع بود برای خرید کمی شیرینی و آجیل بابت تبریک به یکدیگر.  آی کیا و بعد کاستکو مسیرهای بعدی بودند و گفتم که این اولین بار هست که به آی کیا میرویم و البته با ماشین خودمان و البته هیچ چیز هم نخریدیم. قبل از رفتن به کاستکو سر از کندین تایر در آوردیم و دو تا صندلی مسافرتی خریدیم. امروز صبح تو می گفتی ما خیلی باحالیم. تا ماشین گرفتیم اولین چیزی که خریدیم دو تا صندلی مسافرتی بود برای رفتن به اطراف شهر در این چند هفته ی باقی مانده از تابستان تا قبل از سرد شدن.

کمی خرید از کاستکو- با اینکه پولی نداریم و واقعا هیچی نداریم طوری که من دیشب نتوانستم ۵۰ دلار اضافه هزینه ی وکیل را برای جریمه ای که شدم به فرشید بدهم- اما چون یک چک ۱۱۸ دلاری بابت خرید یک سال از کاستکو برایمان رسیده بود رفتیم و درست هم به همان اندازه خرید کردیم که شامل یک کیک هم شد چون وقتی که به فرشید زنگ زدم که بهش بگم ماشین را گرفتیم چون می دانستم منتظره و کلی هم خوشحال میشه اصرار کرد که شب بیاید خانه ی ما تا با پگاه و کامران که هست و می خواهم کباب درست کنم دور هم باشیم.

خلاصه که با باران زیبایی که می بارید رسیدیم خانه و بهت گفتم امروز پیش بینی باران را هواشناسی نکرده بود اما از آنجایی که من و تو تمام کارهای مهم زندگی مان با بارش باران همراه شده- مثل شب عروسی در چله ی تیرماه تهران که یک دفعه برای چند دقیقه باران گرفت و هوا کاملا بهاری شد- این هم نشانه ی نیک و خیر این اتفاق هست.

رسیدیم خانه و کمی بعد جن از بیرون آمد و بعد از دو ساعتی که دور هم بودیم او راهی ایستگاه اتوبوس شد که ده دقیقه ای اینجاست و ما هم راهی خانه ی فرشید و پگاه. شب خیلی خوبی بود فرشید از کارهای خوبی که در یکی از گرانترین مناطق شهر گرفته گفت که با شانس زیاد و البته پشتکار به قول خودش جک پات برده و یکی از شرکتهای بزرگ بیمه فرشید را به چندین و چند خانه برای تعمیر کولرهایشان که از سیل چند وقت پیش آسیب دیده فرستاده و این کار کلی هم به لحاظ روحی و هم مالی فرشید را احیا کرده.

آخر شب بود که رسیدیم خانه. با اینکه دیروز هم به آمریکا زنگ زدم اما موفق نشدم باهاشون حرف بزنم و احتمالا امروز وقتی خبرش را به مامانم و مادر بدم خیلی خوشحال خواهند شد. البته عکسهایش را برای مامان و بابات فرستادم و آنها خیلی خوشحال شده اند.

اما امروز روز اول ماه که باید با درس خواندن در حال حاضر و زبان آلمانی در صبح سحر آغاز میشد به نشستن در کرما و پست نوشتن گذشته. دلیلش البته علاوه بر تنبلی و پشت گوش انداختن که احتمالا آخرین روزهایش خواهد بود جلسه ای است که با سایر اعضای بورد کنفرانس HM ماتریالیسم تاریخی در دانشگاه رایرسون سر ظهر دارم و باید کمی برای جلسه ی امروز آماده بشم.

خلاصه که روز و ماه عالی را برای همه و تو و خودمان آرزو می کنم و ماههای زیبای پیش رو را منتظرم. راستی دیروز که آخرین روز ماه جولای بود و ماشین دار شدیم و کلی کارها کردیم از خرید و مهمانی رفتن تا بدرقه ی مهمان و رانندگی و ... یک سر هم بی ام وی رفتم که کلی کتاب از هابرماس آورده بود و چندتایی را خریدم. این هم شاید موخره ی خوبی برای این پست باشه که قراره شروع جدیدی را نوید بده- درس و کار و درس و تفریح برای من و تو.

هیچ نظری موجود نیست: