۱۳۹۲ مرداد ۱۴, دوشنبه

لانگ ویکند


تقریبا تمام شنبه را رانندگی کردیم. صندلی های ماشین- شاید به دلیل مدلش که به عنوان اسپورت شناخته میشه- کمی برای من بیش از حد پایین و کوتاهه اما ماشین خوبی است و خصوصا اینکه تو باهاش خیلی راحتی و در واقع از آنجایی که ماشین توست مهم هم همینه. خلاصه تا رسیدیم بالزام لیک ساعت از ۳ بعد از ظهر گذشته بود. بیش از سه ساعتی نشستیم و از آنجایی که هوا داشت خنک میشد و تو هم لباس گرم نداشتی زدیم به راه و برگشتیم. با اینکه تمام روز رانندگی کردیم اما دیدن شرایط و امکانات کمپینگ که ملت را به آنجا کشیده بود برای چند روزی با تجهیزات این کار کمی ایده بهمون داد و حداقل به همین یک دلیل هم ارزش رفتن این راه طولانی را داشت. شب موقع رسیدن به شهر به مرجان و بعد کیارش زنگ زدیم که اگر می خواهند برویم دنبالشون و جایی بشینیم. اما مرجان گفت که خیلی خسته است و تمام روز با کامران بیرون بوده و کیارش هم گفت در حال خوردن شام هستند و این شد که خودمان دو تا رفتیم و باری نشستیم و تا برگشتیم خانه دیگه خیلی دیر وقت شده بود.

در راه با مادر و مامان حرف زدیم و خدا را شکر حال مادر خیلی بهتر بود و خصوصا اینکه خاله فرح و نیلوفر و سایرین رفته بودند دیدندش سر حالتر شده بود. مامانم خیلی خوشحال شد بابت ماشین و خلاصه کمی خیالش برامون راحت.

دیروز یکشنبه هم صبح به خواست من با اینکه قرار بود شب شام با ریک و بانا برویم بیرون رفتیم برای صبحانه یک جای جدید که بد نبود. سمت درک هتل یکی دوباری خواسته بودیم که برویم و نشده بود. از آنجا هم راهی ربارتس شدیم که تو من را کتابخانه پیاده کنی و برگردی خانه و کمی به کارهایت برسی. در راه با مامانت تلفنی حرف میزدیم که تلفن تو بارها قطع شد و مامانت تلفن من را گرفت و گفت که می خواهد راجع به فوق لیسانس رفتن در رشته ی حسابداری- رشته ی مورد علاقه اش- با ما مشورت کنه. من که به دلایل بسیار معتقد بودم و هستم گزینه ی فوق به دلیل علاقه ای که داره و فضایی که برایش آنجا ایجاد می کنه خیلی خوبه اما تنها در رشته ای مرتبط با زبان تا وقتی که اینجا آمدند راحتتر و جلوتر باشه. با اینکه خودم بهش گفتم که تمام این مشورتها یک طرف و در نهایت عشق و خواست شماست که باید در نظر گرفته بشه و علاقه ای که دارید یک طرف اما هزار دلیل ضعیف در دفاع از رفتن به آن رشته آورد. تو من را دم کتابفروشی بی ام وی پیاده کردی و رفتی خانه و تا من یک ساعت بعد رسیدم خانه هنوز داشتم با مامانت حرف میزدم. به هر حال بهش گفتم که باعث افتخار ماست که مادرمون در این سن و شرایط به فکر ادامه ی تحصیلش هست و چه چیزی از این زیباتر. سعی کردم کلی بهش بابت هر انتخابی که می کنه روحیه بدم. اون هم لطف کرده بود و بهترین قیمت برای پست کتابهایم را گرفته بود که اگر بخواهم همه اش را به اینجا بفرستم بیش از ۲ هزار دلار خواهد شد و مسلما نه تنها اینجا جا و امکانش را ندارم و احتیاج به همه ی کتابهایم، که اساسا دوست دارم بیش از نصف آنها را به کتابخانه ی عمومی و یا باشگاه ادبیات هدیه کنم اما متاسفانه برای اینکار نیازمند کسانی هستم که انجا وقت و حوصله و امکان کمک کردنش را داشته باشند.

خلاصه بعد از ظهر بود که تمیز کردن خانه تمام شد و کمی ورزش کردیم و با ریک و بانا رفتیم رستوارن ایتالیایی مورد علاقه ی تو که واقعا هم خوب هست. بی آنکه از قبل قرارش باشد اما بانا به مناسبت تولد من دعوتمون کرد و مهمان او بودیم و شب خوبی هم بود. کلی حرف زدیم و خلاصه لانگ ویکند خوبی بود تا به اینجا.

امروز هم که آخرین روز تعطیلات هست- و چقدر تو در صورت و وجودت آرامش و انرژی بعد از این همه کار دیده می شود خدا را شکر- قراره که با بچه ها به یکی از پارکهای اطرف شهر برای پیک نیک برویم. الان ساعت ۸ صبح هست. قراره ساعت ۱۱ نزدیک خانه ی فرشید باشیم. چون کامران همراه فرشید میاد پگاه نخواهد آمد و نسیم و مازیار و علی هم بابت کاری که نسیم پیدا کرده و استخدام شده رفته اند مونتریال. ما دنبال کیارش و آننا می رویم و آیدین و سحر هم با یکی از دوستانشان قراره بیایند.

گفتیم جایی نزدیک برویم که شب زودتر برگردیم و تو کمی استراحت کنی تا فردا به سلامتی راهی کار شوی که به احتمال زیاد آخرین هفته ی کاریت به تنهایی خواهد بود و امیدواریم که همکار جدیدت که قراره از هفته ی بعد بیاد بتونه زود کار را یاد بگیره و کمکت باشه.

من هم که قراره خیر سرم کمی جدیت در درس و کار و زبان به خرج بدهم و این یک ماه باقی مانده تا شروع سال جدید تحصیلی را که قرار بود با تمام کردن تمام چهار مقاله ام تابستان مفیدی بسازم و نشد حداقل با نوشتن یکی از این چهارتا به جایی برسانم.
تا ببینیم چه خواهد شد.
     

هیچ نظری موجود نیست: