۱۳۹۲ مرداد ۱۷, پنجشنبه

۱۳ سال پیش در چنین روزی


پنج شنبه شب هست و در حال دیدن جدیدترین فیلم ترنس مالیک To the Wonder  بودیم که تو از خستگی خوابت برد. ساعت هنوز ۱۰ نشده اما بهت گفتم که برو و بخواب تا کمی استراحت درست و حسابی بکنی از بس که در طول روز فشار و استرس کاری داری. اما امروز برای من هم روز نسبتا خاطره انگیزی بود. نه به دلیل جلسه ی HM که با بچه ها داشتیم و اتفاقا برخلاف دفعه ی قبل نسبتا خوب پیش رفتیم و من هم از نقشی که داشتم راضی بودم. بلکه بیشتر بابت اتفاقی که درست ۱۳ سال پیش در چنین روزی در تهران افتاد و شاید به نوعی سرنوشت من و امکانات بعدی که در زندگیمون تا به اینجا پیش آمد را در شرایط متفاوتی رقم زد.

با اینکه روزهای خیلی سختی بود و یک پای من در بازداشتگاه و دادگاه و دنبال کارهای داریوش دویدن بود و پای دیگرم کار در رسانه و عصرها هم دلداری به مامان و امیرحسین دادن و صبح تا آخر شب هم دنبال شاکی و متهم و چک و سفته ی این و اون دویدن اما ناگهان برنده شدن و قلم بلورین گرفتن در چنین روزی همه ی داستان را تحت تاثیر خودش قرار داد و اسم و رسمی برایم رقم زد که هر چند نه در همان حوزه اما اعتماد به نفسی برای کارهای تئوریک بعدی برایم فراهم کرد.

فکر کردم چه نیک اگر که طوری حرکت کنم که ۱۳ سال دیگر چنان تکانی به اوضاع و وضعیت کاری و فکری و آتی خودم و زندگی مون بدهم. برای این غایت راهی نیست جز کار کردن و متعهد و دلسوزانه و البته سختگیرانه کار کردن. شیوه ای که گویا اساسا فراموشش کرده ام و شاید هم هرگز تجربه اش نکرده ام.

خلاصه که ۱۳ سال پیش آنجا و در تالار وحدت و امروز اینجا و در میان عده ای جوان آینده دار در حوزه ی آکادمیک برای شکل دادن به اتفاقات مهم و شاید تاثیرگذرا.

به امید ۱۳ سال آتی که من و تو بر بام جهان خودمان سر فراز قدم زنیم.
  

هیچ نظری موجود نیست: