۱۳۹۲ مرداد ۲۹, سه‌شنبه

سرمای درون


آنقدر این چند روز گذشته بی حوصله و بی انگیزه بودم که با اینکه اکثرا هم خانه بودم و وقت داشتم اما چیزی بابت روزهای گذشته ننوشتم. نمی دانم چرا و چطور دوباره اینقدر بی انگیزه و علی السویه شده ام. جالب اینکه کلی کار دارم و خدا را شکر هیچ مشکلی هم نیست جز احتمالا تنبلی و بی عاری. به هر حال چند روز گذشته دایم روزهایی بود با کلی کار نکرده و کلی امید و آرزو برای انجام چهارتا عمل موثر.

جمعه شب بعد از اینکه با هم نزدیک سینما قرار گذاشتیم رفتیم فیلم The Hunt از سینمای دانمارک که مدتی بود مترصد فرصتی بودم برای دیدنش و بعد از مدتها هم واقعا یک فیلم درست و حسابی دیدیم. در سالنی که کلا ۵ نفر بیشتر نبودیم فیلم خوب و به یاد مادنی را دیدیم و بعد از فیلم هم که قرار بود با هم جایی برای شام برویم با بی حوصلگی و روی فرم نبودن من بلاخره سر از رستورانی لاتینی در خیابان کینگ در آوردیم که اتفاقا روحیه مون را عوض کرد و شب خوبی شد.

شنبه عصر مهمان داشتیم. قرار بودم کیارش با آنا، مارک با دختر خاله اش جنیفر، مرجان و اکسانا برای باربکیو بیایند منزل ما. صبح بعد از اینکه من رفتم کتابخانه تو رفتی دنبال کیارش و آنا و با هم رفتید کاستکو و عصر آمدی خانه و من هم کمی مقاله خواندم- موضوعات کاملا بی ربط به درسم در حال حاضر- و خلاصه از ساعت ۶ که همگی آمدند تا حدود یازده شب دور هم بودیم و خوش گذشت. اول باربکیو کردیم و بعد هم برای چای و شیرینی آمدیم بالا. هم از حرفهای مارک گفت و هم از شدت خنگی مرجان بارها خندیدیم و خلاصه شب خوبی بود. اما من همچنان از درون دچار سرما و افسردگی شده ام و گویی که کلا این مسايل پیرامونی کوچکترین تاثیری در حالم نداره و تو را هم در ادامه نگران خواهد کرد. بهترین نمونه اش یکشنبه بود که صبح بعد از اینکه تو با ایران حرف زدی و از الا که تازه رسیده و کلی همه را ذوق زده کرده شنیدی و اینکه مامان بزرگت به بابات گفته همین دختر را برای جهانگیر بگیر و ... و از اینکه کلی گشتی تا جایی جدید را برای صبحانه پیدا کنی و کمی من را سر حال بیاری بگیر تا هر کار دیگر که آرامش من را حفظ کنه... اما به هر حال هم بابت درسهای نخوانده و کارهای عقب افتاده و هم  بابت این درگیری های فکری سر اوضاع موجود در مصر و منطقه خیلی بی حال و روحیه بودم و هستم و تو را هم نگران کرده ام. به هر حال یکشنبه بعد از صبحانه در جایی جدید در خیابان سنت کلر رفتیم و بعد تو مرا به کتابخانه رساندی و رفتی تا لباسی برای مصاحبه ی کاری دیروز- دوشنبه- بگیری و بعد از اینکه همدیگر را خانه دیدیم و کمی هم ورزش کردیم شب آرامی را گذراندیم اما از درون کلا روی فرم نبودم و نیستم.

دیروز دوشنبه هم صبح تو را رساندم سر کار- چون نمی خواستی با ماشین بروی از آنجایی که مصاحبه ات بعد از ظهر بود و بعد هم می خواستی برگردی خانه و پیدا کردن پارکینگ در مرکز شهر دردسر- و بعد از اینکه رفتم و کلی در این اوضاع بی پولی از بی ام وی کتاب خریدم و کمی هم در کتابخانه نشستم و بلاخره مقاله ی دموکراسی رادیکال را تمام کردم آمدم دنبالت و تو که کلا از محیط شرکت و مدیرعاملش جا خورده بودی را برداشتم و رفتیم چیزکی خوردیم و آمدیم خانه. کمی استراحت کردی و بعد هم به من در جیم ملحق شدی و خلاصه شب آرامی را گذراندیم تا امروز که هر دو به زور از خواب بیدار شدیم.

ساعت نزدیک ۱۰ هست و من هنوز هیچ کاری نکرده ام. نه هنوز کارهای روزمره و نه برنامه ای برای درس و هیچ چیز دیگر.

فردا باید برای امتحان گواهینامه G بروم و عصر هم با هم برای دیدن انا قرار داریم که از تایوان برگشته خانه و یکی دو روزی از اتاوا به تورنتو آمده.

از بس نوشته ام که کارهایم عقبه و درسهایم ول شده و نخوانده ام و ننوشته ام و آلمانی را فراموش کرده ام و ... حالم از خودم بهم می خوره. دیگه نمی نویسم جز کارهای کرده نه این همه کار نکرده.

هیچ نظری موجود نیست: