۱۳۹۲ شهریور ۹, شنبه

باور نکردن و بارور کردن


گفتن نداره که برایم باورکردنی نیست که آخرین روز تابستان هست و آگست در حالی تمام میشه که نه تنها مقالاتم را تمام نکردم که اساسا شروع هم نکرده ام و زبان آلمانی را به جایی نرساندم و سلامتی خودم و تو را با فشار بیجای و تغذیه ی نادرست به خطر انداختم و فشارهای جانبی و فشار کار تو و خلاصه همه چیز تابستانی برایم رقم زد که جز تاسف چیزی بجا نگذاشته.

فردا به سلامتی اما روز اول ماه سپتامبر هست و با اینکه همه چیز در تعلیق ماند و همه چیز عقب افتاد در این ایام روزگار جدیدی است و باید این آخرین ها را درست و بجا شروع کنم.

این آخر هفته که با امروز شروع شده به کمی در کتابخانه چرخیدن من و بیرون رفتن تو با خاله ات گذشته و فردا هم قراره با چند نفری که اعلام آمادگی کرده اند برویم پیک نیک. نسیم و مازیار و علی با فامیلشان سروناز و سالار،‌ من و تو و خاله و احتمالا کیارش که جواب تلفن را نمیدهد مبادا از اینکه مامانش بخواهد برود آنجا. دوشنبه هم که تعطیل عمومی است احتمالا به خانه تمیز کردن و کمی به کارهای شخصی رسیدن خواهد گذشت.

از سه شنبه تا پنج شنبه که درس باید بخوانم و تو هم که سر کار خواهی رفت. جمعه جلسه ی HM هست و بعد از ظهر هم قراره که به سلامتی اولین مسافرت داخلی را تجربه کنیم به اتاوا و منزل انا. از هفته ی بعدش هم که دانشگاه شروع میشه و هفته ی سوم سپتامبر هم که گوته و هفته ی آخر هم که هفته ی آخر کار تو به سلامتی در دفتر تام هست. اما شاید مهمترین کاری که باید من و تو در این ماه پیش رو انجام دهیم تمام کردن بخشی از مقالاتمون هست که حسابی عقب افتاده. من سرمایه ی جلد اول و تو هم مبانی دموکراسی را. ورزش کردن و کمی هم تفریح و برنامه های متنوع باید به زندگی مون بیش از پیش اضافه بشه.

دیروز بعد از اینکه چهار ساعت تمام جلسه با گروه دانشجویی و بعد اساتید HM در دانشگاه رایرسون داشتم دیگه توان راه رفتن و نای برگشتن به خانه را نداشتم. تازه دیروز بود که متوجه شدم مثل دفعه ی قبل که در هواپیما حالم بد شد و بیهوش شدم و تا مدتها احساس ضعف و ناتوانی داشتم اینبار هم داستان همان هست و کلا شوک شدیدی که به بدنم وارد شده داره خودش را در گوشه و کنار و با خستگی و کم توانی نشان میده. شب هم که با شیرینی که تو از سن لورنس مارکت گرفتی و شرابی که خریده بودیم خاله ات را برداشتیم و رفتیم شام خانه ی مهناز و نادر که شب بدی نبود اما طبق معمول با صدای بلند حرف زدن و بعد هم غذاهای چرب و معده سوز.

خب! از این داستانها بگذریم و سخن از دوست و درس و عشق و راه بگوییم که ماه و سال تحصیلی جدید در پیش است. سالی که تصمیم دارم سالی شود مثال زدنی. سالی که تو علاوه بر کار مسیر درسی خودت را بهتر از قبل پیدا کنی و مهمتر از همه بنا به برنامه هایی که داریم بتوانیم در کنار تحصیل و یادگیری لذت از زندگی و بودنمان در کنار هم بسیار بیش از پیش ببریم.

سلام به این سال جدید تحصیلی می کنم که اساس زندگی ماست و درود میدهم به گذشته هایی که با نگاهی انتقادی به اندوخته هایش می تواند چراغ راه شود و توشه و توان پیمودن.

می خواهم فاصله ی رویاهایمان را با بودنها کمتر کنم. و در این راه تنها و تنها با کمک تو و به همت عشقمان می توان گام برداشت.
  

هیچ نظری موجود نیست: