۱۳۹۱ مهر ۱۰, دوشنبه

۸۰۰


خب اولین روز اکتبر آنچنان که در نظر داشتم پیش نرفت. صبح دیرتر از وقتی که قصد داشتم بیدار شدم و همین باعث شد نرسم آلمانی بخوانم. بعد از اینکه همراه تو تا ایستگاه آمدم و تو را به سلامت راهی کردم رفتم کرما و تقریبا از ساعت ۹ و نیم تا ۲ و نیم متمرکز شدم برای نوشتن پروپوزال اسکالرشیپ. بد پیش نرفت اما بعد از اینکه ساعت ۳ برای نهار برگشتم خانه تا حدود ۵ وقتم را به اینترنت بازی گذراندم و تو هم که خسته و سرماخورده از سر کار و یک روز سخت برگشتی خانه با بی حالی تنها بخاطر اینکه بلیط سینما را خریده بودیم با هم رفتیم سینما فیلم The Master. خیلی نتوانستم با فیلم ارتباط برقرار کنم. تو هم خسته بودی و خیلی درگیرش نشدی. البته با تمام این اوصاف فیلم بدی نبود و بخصوص بازی فینیکس لحظات درخشانی داشت. حالا هم که برگشته ایم خانه و ساعت ۱۰ و ده دقیقه هست و داریم آماده ی خواب میشویم. با اینکه روزهایم برای شروع کار لویناس خیلی سریع در حال از دست رفتن هست اما فکر کنم فردا را هم مجبورم روی پروپزالم کار کنم تا زودتر بعد از اینکه تو خواندیش برای مگان بفرستم و بعد هم برای اشر و دیوید و مراحل بعدی را بعدا پیگیری کنم.

احتمالا فردا هم مثل امروز بعد از اینکه تو به سلامت رفتی سر کار میروم کرما و تا ظهر روی این متن کار می کنم و بعد هم باید آلمانی بخوانم که از پنج شنبه شب تا حالا دست به کتابش هم نزدم. خلاصه که اوضاعم خرابه و تنها باید فشرده کار کنم بلکه بتوانم کمی جبران مافات کنم.

راستی قبل از اینکه نوشته را تمام کنم تبریک بگویم که به عدد ۸۰۰ پست رسیدیم. به امید دهها برابرش با روزها و خاطرات و کارهای درخشان و خوب.


هیچ نظری موجود نیست: