۱۳۹۱ مهر ۲۲, شنبه

خانه اشر


شنبه شب هست و ما منتظر آمدن فرشید و پگاه برای شام هستیم. تو حالت کمی بهتر شده اما همچنان سرفه های زیادی می کنی. خلاصه که این مریضی خیلی مستهلک کننده بوده. پنج شنبه و جمعه را رفتی سر کار علیرغم کار زیادی که داشتی و گرفتاری تمام وقت سر کار سعی کردیم که شبها زودتر بخوابیم تا هم استراحت بیشتری کنی که شاید زودتر بهبود پیدا کنی. به هر حال این ویروس در شهر اپیدمی شده و خیلی ها را گرفتار کرده. به همین دلیل هم جمعه شب مثل هفته ی گذشته نتوانستی بری کلاس پیانو چون هنوز سرفه هایت زیاد هست.

من هم پنج شنبه با اشر قرار داشتم و رفتم خانه اش. زودتر رسیدم و نیم ساعتی دم در و حوالی خانه ایستادم تا وقتی برای کشیدن سیگار همراه با سگش که از نژاد لونا بود و اسمش هم مالی آمدند بیرون و من را دید. بعد از کمی گپ زدن رفتیم داخل. خانه ی قدیمی و خلوتی بود با چند کتابخانه در مهمان خانه و میز نت و صندلی ویالن نوازی خودش در گوشه ای. گفته بود که بیشتر از نیم ساعت وقت نداره اما چون صحبت از کلاس تری و دانشگاه در این سالی که سبتیکال هست و نمی آید شد برایش جالب بود و خلاصه تقریبا یک ساعتی آنجا بودم و همین باعث شد که با نیم ساعت تاخیر برسم سر کلاس آلمانی. به هر حال آلمانی نمی خوانم و همین موضوع باعث شده فاصله ام با بقیه بیشتر هم بشه. اما از اشر بگویم که مثل همیشه کاملا حمایتی برخورد کرد و سعی کرد که کمی هم با راهنمایی بیشتر مرا از استرس ام آر پی در بیاره. برای مقاله ی لویناس هم بهم دو سه هفته بیشتر وقت داد. به تو خیلی سلام رسوند و با اینکه خیلی هم وقت نداشتیم یک نگاه کلی به پروپوزالم انداخت و گفت شاید بشه از توش چیزی در آورد و بد نیست. یکی دو تا راهنمایی کلی کرد اما جالبتر از آن وقتی بود که گفتم به نظرم این اشکالی که به اپیستمولوژی سیاست غرب وارد می کنم به شرق هم همانقدر وارده و گفت باید این را بنویسی. اتفاقا امروز به تو گفتم که این نگاه یک نگاه دقیق با بنیاد نظریه ی انتقادی هست. دیوید هم برایم با چند پیشنهاد پروپوزالم را فرستاده و نوشته که خیلی عالیه و امیدوار هست اما نباید خیلی خوشبین باشم به هر حال این اولین تلاش من و اولین تجربه ام هست.

جمعه کلاسهایم را داشتم که بد نبود و کمی متن را که فصل دوم ثروت ملل از آدم اسمیت بود برای بچه ها با کمک خودشان شکافتم. باید برگه هایشان را هم هر چه زودتر تصحیح کنم که منتظر نمراتشان هستند.

امروز به اصرار تو برای صبحانه با اینکه هوا سرد بود اما چون آفتابی بود رفتیم کرما و یک ساعتی نشستیم و راجع به جهانگیر و امیرحسین حرف زدیم که به هیچ کدامشان خیلی هم امیدی نداریم- متاسفانه. به هر حال باید امیدوار بود اما نشانی از تغییر در رفتار و کردار و افکارشان نمی بینیم.

فردا هم قراره که تمام روز بارانی باشه. ما هم که علاوه بر تمیزکاری خانه باید کمی درس خواندن را شروع کنیم و کمی هم ورزش.
    

هیچ نظری موجود نیست: